گنجور

 
 
 
سنایی

تنگی دهن یار ز اندیشه کمست

اندیشهٔ ما برون هستی ستم‌ست

گر هست به نیستی چرا متهمست

ار نیست فزونشدست ور هست کمست

مهستی گنجوی

گیسو به سر زلف تو در خواهم بست

تا بنشینی چو دوش نگریزی مست

پیش از مستی هر آنچم اندر دل هست

میگویم تا باز نگوئی شد مست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه