گنجور

 
سنایی

ای آنکه رخ چو ماه داری

رخسارهٔ من چو کاه داری

آیین دل سمنبران را

بر سیم ز سیب جاه داری

بر عرصهٔ شطرنج خوبی

از لطف هزار شاه داری

در مجمع خیل خوبرویان

چون یوسف پیشگاه داری

هر لحظه رهی دگر نمایی

برگوی که چند راه داری

در شوخی دست برد خواهی

کز خوبی دستگاه داری

گر قتل سناییت گناهست

دانم که بسی گناه داری