گنجور

 
سنایی

بی تو یک روز بود نتوانم

بی تو یک شب غنود نتوانم

یار جز تو گرفت نتوانم

نام جز تو شنود نتوانم

چون ترا در خور تو بستایم

دیگران را ستود نتوانم

کشت دیگر بتان ندارد بر

کشت بی‌بر درود نتوانم

گر بتان زمانه جمع شوند

بر تو کس را فزود نتوانم

جز به فر تو ای امیر بتان

گوی دولت ربود نتوانم

همه شادی من ز دیدن تست

جز به تو شاد بود نتوانم

به زبان حال دل همی گویم

گر همی دل ربود نتوانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode