گنجور

 
سنایی

صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام

بتن و جان و دل دیده خریدار توام

تو مه و سال کمر بسته به آزار منی

من شب و روز جگر خسته ز آزار توام

گرچه از جور تو سیر آمده‌ام تا بزیم

بکشم جور تو زیرا که گرفتار توام

زان نکردی تو همی ساخت بر من که ترا

آگهی نیست که من سوختهٔ زار توام

گرچه آرایش خوبان جهانی به جمال

به سر تو که من آرایش بازار توام

نه عجب گر بکشم تلخی گفتار ترا

زان که من شیفتهٔ خوبی دیدار توام

دزد شبرو منم ای دلبر اندر غم تو

چون سنایی ز پی وصل تو عیار توام

گرچه عشاق دل آسودهٔ گفتار منند

من همه ساله دل آزردهٔ گفتار توام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode