از قضا روزی به طرف مرغزار
رفت سلطان سنجر از بهر شکار
شد به هامون با همه شیر او ژنی
هر طرف سرگرم در صید افکنی
کردی از پیکان مهر تل و جبال
صیدی از شصت دلیری پایمال
از خندک شصت با تدبیر او
از غزالان بس که شد نخجیر او
همچو مجنون شد ز اجساد وحوش
پیکر صحرا و هامون پوست پوش
از روان خسته بهرام گور
آفرین برخاست اندر خاک گور
ناگه آمد اندر آن نخجیر گاه
جنبش شیری عیان در چشم شاه
شد به زعم صید و بازو برگشاد
از پی صیدش خدنک از شصت داد
ناگهان دیدند حلق چاک چاک
کودکی غلط نشده در خون و خاک
مادر و بابش چه از آن اجتماع
یافتند از کودک خود اطلاع
در زمان قنداقهاش برداشتند
خونچکان در نزد شه بگذاشتند
شه ز حال آن رضیع شیر خوار
گشت جویا چون به حال بیقرار
نزد وی گشتند با آه و فسوس
لشگر سلطان به عزت خاکبوس
کاین به خون خویشتن غلطان شده
از خدنک دست شه بیجان شده
شاه اشک از دیده بر دامان فکند
خویش را بر خاک ره گریان فکند
یک طبق زر کرد حاضر با اسف
تیغی اندر گردن و مصحف به کف
نزد باب و مادر آن بیگناه
گردن کج ایستاد و عذر خواه
گفت با ایشان به حال مستمند
گر خطایی شد ز فعل ناپسند
تا نمانم در جهان مدیونتان
میدهم این زر به جای خونتان
زر نباشد گر که مقصود شما
پس ببخشیدم بدن قرآن خطا
ور که مقصود شما باشد تقاص
این سرو این تیغ از بهر قصاص
دوستان شاه از که تا بمه
گشت گریه در گلو زین غم گره
کز خطا آن شاه با افغان و درد
خویشتن را این چنین تسلیم کرد
پس چرا در کربلا با اشک و آه
چون حسین آمد میان خیمه گاه
دید با لعل کبود از قحط آب
اصغر خود را در آغوش رباب
کز عطش آن بیزبان پرمیزند
چنک بر پستان مادر میزند
شه گرفت او را به حال ناتوان
از حرم شد جانب میدان روان
گفت با آن قوم بیداد مست
کی ستمگر مردم دنیاپرست
گر من بیخانمان دارم گناه
آخر این کودک چه کرده با سپاه
کی به عالم شرط مهمانی است این
از کجا رسم مسلماً نیست این
رحم بر این کودک مضطر کنید
کام خشکش را ز آبی تر کنید
چون صدای شاه مظلوم وحید
حرمله از قلب آن لشگر شنید
قند بنا مردی بلند کرد آن لعین
در کمین بنهاد پیکان او ز کین
غافل از «لاتقتلوا صیدالحرم»
سوی اصغر راند پیکان از ستم
از قضا ننمود آن پیکان تیر
اکتفا بر حلق آن طفل صغیر
بلکه حلقوم شریف آن جناب
از عداوت دوخت بر بازوی باب
بر رخ بابش تبسم کرد و گفت
با زبان حال آن با غصه جفت
کای پدر آیا شدی ز اصغر رضا
جان شیرین در رهت کردم فدا
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستانی از سلطان سنجر و شکار او در مرغزار روایت میشود. در حین شکار، او به طور ناخواسته کودکی را که در خون و خاک غلتیده میبیند و متوجه میشود که والدینش از این واقعه آگاه هستند. سلطان برای جبران قتل کودک به والدینش زر و نعمت میدهد و از تقصیر خود عذرخواهی میکند. سپس به داستان حسین در کربلا منتقل میشود، جایی که حسین به فرزند خود، علیاصغر، که به خاطر تشنگی در آغوش مادرش به زاری افتاده، نگاه میکند و از بیرحمی دشمنانش به درد میآید. حسین از دشمنان میخواهد که بر کودک رحم کنند، اما حرمله تیر به سوی علیاصغر میاندازد و این داستان غمانگیز را به اوج میرساند، که در نهایت به شهادت او میانجامد. شاعر با این داستانها به بررسی موضوعاتی چون بیرحمی، عذرخواهی و محبت به کودکان میپردازد.
هوش مصنوعی: سلطان سنجر روزی به سمت مرتع رفت تا شکار کند.
هوش مصنوعی: به هامون، تمامی شیرهای او در حال فعالیت و شکار هستند و هر سمت به دنبال دام انداختن مشغولند.
هوش مصنوعی: تو با تیر محبت، بر دلهای شجاع و کوهمانند، صدمهای زدی که شصت دلیری را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: با تدبیر او، شصت خنده به چمن زنی از غزالان شکار میکند.
هوش مصنوعی: او مانند مجنون شده و از پوست حیوانات بیابانی و مردهها، لباس و پوشش ساخته است.
هوش مصنوعی: بهرام گور با روحی خسته، از زیر خاک قبرش برخواسته و ستایش و تحسین برانگیخته است.
هوش مصنوعی: ناگهان در آن شکارگاه، جنب و جوش یک شیر به وضوح در چشم شاه نمایان شد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که به دنبال شکار است و این کار را با تلاش و قدرت انجام میدهد تا به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: ناگهان آنها متوجه شدند که قشر سوخته و آسیبدیدهای از یک کودک، در خون و خاک پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: مادر و پدر چه چیزی از جامعه به دست آوردند که دربارهی کودک خود خبر دارند؟
هوش مصنوعی: در زمانی که او را از قنداقه بیرون آوردند، خونین و مجروح در نزد پادشاه گذاشتند.
هوش مصنوعی: پادشاه از حال نوزاد شیرخوار آگاه شد و به دلیل بیقراری او، پرس و جو کرد.
هوش مصنوعی: لشکر سلطان با ناراحتی و اندوه به نزد او رفتند و از افتخار و کرامت خاک را به سر خود میمالیدند.
هوش مصنوعی: این شخص به خاطر غم و درد خود، در حال غلتیدن در خون است و به خاطر بیرحمی و ظلمی که به او شده، حالش به شدت بد و جانش در خطر است.
هوش مصنوعی: پادشاه اشکهایش را از چشمانش بر روی دامان خود ریخت و در حالی که بر زمین افتاده بود، با حالت گریه، خود را بر زمین انداخت.
هوش مصنوعی: یک سینی طلا آماده کرده است، با شمشیری که بر گردن گذاشته و کتاب مقدسی در دست دارد.
هوش مصنوعی: نزد والدین آن بیگناه ایستاده و سرش را به نشانهٔ احترام خم کرده و از آنها عذرخواهی کرد.
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که اگر در کارهایمان اشتباهی رخ دهد یا خطایی از ما سر بزند، باید به حال مستمندان توجه کنیم و از رفتار ناپسند دوری کنیم.
هوش مصنوعی: برای اینکه در این دنیا به شما بدهکار نمانم، این پول را به جای خون شما میدهم.
هوش مصنوعی: اگر هدف شما طلا نیست، پس من از خطاهای بدنی که از قرآن دارم، میگذرم.
هوش مصنوعی: اگر کسی مورد نظر شما باشد، انتقام این سرو و این تیغ به خاطر قصاص گرفته میشود.
هوش مصنوعی: دوستان شاه از آن زمان که صبح روشن شد، به خاطر این غم بزرگ، در دلشان اندوهی عمیق احساس کردند و هر کدام در خود بغضی داشتند.
هوش مصنوعی: به خاطر اشتباهی که کرد، آن پادشاه خود را با ناراحتی و دردش اینگونه تسلیم کرد.
هوش مصنوعی: پس چرا حسین در کربلا با گریه و ناله به میان خیمهها آمد؟
هوش مصنوعی: او با لبهای آبی از کمبودی آب، کوچکتر از خودش را در آغوش رباب مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر تشنگی، آن کودک بیزبان با شدت و هیجان به سینه مادر میزند.
هوش مصنوعی: سلطان او را در حالی که ناتوان بود، از حرم خارج کرد و به سمت میدان حرکت داد.
هوش مصنوعی: گفت که با آن گروه ستمگر مستی که دنیاپرست هستند، یادآور شد که چه زمانی به کسی ستم میکنند.
هوش مصنوعی: اگر من بیخانمان هستم، پس بیتقصیر است که این کودک چه گناهی کرده که در کنار این مشکل قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که در عالم وجود، هیچ قانونی برای مهمانی و حضور افراد وجود ندارد و این رسم و رسوم به طور حتم نمیتواند ثابت باشد.
هوش مصنوعی: به این کودک نیازمند رحم کنید و دهان خشک او را با آب تر کنید.
هوش مصنوعی: وقتی صدای مظلومانه وحید حرمله به گوش او رسید، از دل آن لشکر برخواست.
هوش مصنوعی: مردی با دلخوشی و طعنهای تلخ، به دنبال فرصتی نشسته بود تا ضربهای به دیگران بزند و کینهاش را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: بیخبر از ممنوعیت شکار در حرم، تیر ظلم به سوی اصغر پرتاب شد.
هوش مصنوعی: به طور اتفاقی، آن تیر از نشانهگیری بر گلوى آن کودک کوچک باز نماند.
هوش مصنوعی: حلقوم با ارزش آن شخص به خاطر دشمنی، بر بازوی پدرش دوخته شد.
هوش مصنوعی: او به چهره پدرش لبخند زد و با حالت چشمانش نشان داد که در دلش چه غمی دارد.
هوش مصنوعی: ای پدر، آیا از محبت و رضایت اصغر جان شیرین، در راه تو جانم را فدای او کردم؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در این لحظه نمیتوان به طور مختصر نوشت، بنابراین سعی کن این موقعیت را به شکلی سادهتر و کمتر پیچیده بیان کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.