گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

یا علی افتاد از نو بر سرم سودای تو

شد مصوّر باز در دل صورت زیبای تو

با خیابان جنان بس فرقها دارد دلم

کاندر آن طوبی بود در این قدر عنای تو

می‌شود نفی لیاقت سد راه دیدگان

ورنه می‌گفتم که می‌باشد به چشمم پای تو

بود بر روی تراب ای بوتراب اما نبود

چون سر بال ملک پای فلک پویای تو

گشت عین الله وجه الله نامت زانکه بود

باز دایم بر رخ حق دیده بینای تو

سلطنت کس را مسلم می نبودی گر نبود

زیب تاج تاجداران گوهر یکتای تو

رحمت محض خدایی در زمین کس نرست

لاله رحمت به غیر از دامن صحرای تو

خلق موجودات را باعث تو گشتی تا نمود

کشتی ایجاد جا در ساحل دریای تو

تو کلام الله ناطق هستی و نشر علوم

گشت از روز ازل از منطق گویای تو

محضر نبود فیوضات وجودت در جهان

تا چه بخشد در قیامت جود جانبخشای تو

تیغ عالم نگسلد پیوند مهرش تا ابد

هر که استمساک جست از عروة الوثقای تو

از اثر پی بر مؤثر می‌توان برد آفرین

نقشبندی را که بست این صورت والای تو

رسم یکتایی بود مخصوص ذات کردگار

ورنه می‌گفتم کسی نبود دگر همتای تو

غالبت حق خواند و غالی غیر حق پنداشت

گویمت من هست حق را جلوه در مجلای تو

جای اندر کسوت امکان نمودی تا شود

رفع تهمت ورنه بیرونست از امکان جای تو

ای یداللهی که اندر بدو خلق ما خلق

خلقت کون و مکان بُد اولین انشای تو

چیست دنیا چیست عقبا با همه ملک ملک

غیر یک ارزن نیرزد همت والای تو

تو فنای محض بودی در حیات و در ممات

پس چه دارد فرق دنیای تو با عُقبای تو

این بود همت که در دنبال دنیا روز و شب

عالمی جویای او بودند و او جویای تو

حیله‌ها انگیخت تا او را به خود کابین کنی

عاقبت دنیا به تنگ آمد ز استغنای تو

پس تلافی کرد یعنی رفت در عقد یزید

تا بدرد آرد دل پردرد محنت‌زای تو

من چه گویم زاده سفیان با ولایت چه کرد

مو به مو آگاه می‌باشد دل دانای تو

پس چرا بیرون نیاوردی سر از خاک نجف

تا ببیند حال زینب چشم خون پالای تو

آن زمان کاندر سر نعش حسین افتاد و گفت

ای برادر شد چرا خانه سیه مأوای تو

از زمین بردار سر ای کشتهٔ بی‌سر که شد

خوار و سرگردان سکینه طفل بی‌بابای تو

من فدای کام خشک و لعل عطشانت شوم

رنگ را لبی تشنگی بگرفته از سیمای تو

هر چه می‌بینم نباشد از سر شمشیر و تیر

یک سر موئی سلامت نیست در اعضای تو

داغ بر دل تشنه لب تن در زمین سر بر سنا

فرصتی کو تا شمارم درد و محنت‌های تو

شد دل سنگ از برای بی‌کسی‌هایت کباب

یک جوری نبود ترحم در دل اعدای تو

رحم خوبست و از او بهتر بود احیای نفس

پس چرا از قطره آبی کس نکرد احیای تو

ای کلیم کربلا از نوخطان در هر طرف

نور باران گشته اندر سینه سینای تو

قصه قربانیت در خواب اگر دیدی خلیل

تا قیامت سوختی از سوز عاشورای تو

بهر سیم و زر حسین را کشتی ای شمر شریر

لعنت حق بر تو و بر خواهش بی‌جای تو

قلب زهرای مطهّر سوختی گویا نبود

از خدا و مصطفی و مرتضی پروای تو

تیره شد امروز از داغت برادر روز من

تا چه باشد سرگذشت امشب و فردای تو

بر رگ جان (صامتا) زین بیشتر نشتر مزن

شد جهان یکسر خراب از اشک طوفان‌زای تو