گنجور

 
سام میرزا صفوی

ولد خلف و در صدف بدیع الزمان میرزاست و در حسن و ملاحت نادره ی دوران، و طراوت عذارش غیرت گلبرگ طری و لوامع رخسار خورشید آثارش رشک قمر و مشتری، از رفتار قامت رعنایش سرو سهی پای در گل و از گفتار روح افزایش، غنچه سوری را خون در دل ؛ نقاش ازل چهره پری پیکرش را بقلم بدیع آراسته و مصور قضا، صورت بی نظیرش را برنگ آمیزی غریب پیراسته.

نقاش ازل کان خط مشگین رقم اوست

یارب چه رقم های عجب در قلم اوست

اما پیشتر از آنک گل امید از باغ مراد چیند، به خار فنا گرفتار شد و قبل از آنکه خوشه آرزو از مزرعه حیات برچیند، خرمن عمرش بباد فنا رفت.

دریغا که خورشید روز جوانی

چو صبح دوم بود کم زندگانی

دریغ آن سهی سرو بالا که ناگه

فرو ریخت از تند باد خزانی

در شهور سنه اثنی و تسعمایه«۹۰۲» چون بدیع الزمان میرزا بنا بر اسبابی که در تواریخ جمع است با والد ماجد خود اظهار خلاف و نفاق نمود و چون صدای مخالف بگوش جدش رسید بجد تمام متوجه دفع غائله او شد، مظفر حسین میرزا پسر خود را با لشکر ظفر لوا جهت کفایت آن مهم بر سر او بجانب استر آباد فرستاد و آن دو پادشاه زاده در بیشه استرآباد در برابر یکدیگر ایستادند بعد از نایره اشتغال هیجا، مظفر حسین میرزا، بسمت ظفر اختصاص یافته محمد مؤمن میرزا اسیر سر پنجه تقدیر گشت و در آن ولا این مطلع حسب حال خود بدیهه فرمود :

منم کاز ضرب تیغم بیشه خالی از غضنفر شد

فلک یاری نکرد ای دوستان، دشمن مظفر شد

چند روزی در قلعه اختیارالدین محمد . محبوس بود . در شهور سنه ثلاث و تسعمایه «۹۰۳» خدیجه بیکم والده مظفر حسین میرزا که فی الحقیقه خمیر مایه آن فساد بود در حالتی که پادشاه از جام غفلت بیهوش افتاده بود، حکم قتل او حاصل نموده نهال حیاتش از پای درآوردند، علی الصباح که سلطان قلعه چهارم سر از کنگره افق بیرون کرد چون پرتو این خبر به پیشگاه شعور آن پادشاه نامور، تافت انگشت ندامت بدندان حسرت گزیده چون قضا کار خود کرده بود فایده ای نیافت، گویند در هنگام وداع زندگانی این مطلع در بدیهه گفت .

نا جوانمردی که بی رحمم در این سن میکشد

کافری سنگین دلی گشتست و مؤمن میکشد

این مطلع مشهور از آن مغفور مرحوم است .

وزیدی ای صبا برهم زدی گلهای رعنا را

شکستی ز آن میان شاخ گل نورسته ما را