شب دوشین بت نوشین لب من
چو می کرد از برم عزم جدایی
بدان تاریکیاش در برگرفتم
چه گفتم گفتمش کای روشنایی
چو آخر داشتی با آشنایان
سر بیگانگی و بیوفایی
میان آشنایان روز اول
چه بودی گر نبودی آشنایی
ملک بوسید پای یار مهوش
سبک از آب زد نقشی بر آتش
برفت آن عمر تیز آهنگ از پیش
به صوت نرم خواند این قطعه با خویش:
به وقت صبح کآن خورشید بد مهر
روانه گشت و میشد در عماری
نقاب عنبرین از لاله برداشت
ز سنبل برگ سوسن کرد عاری
به نرگس کرد سوی من اشارت
که چون تو بیش از این فرصت نداری
تمتع من شمیم عرار نجد
فما بعدالعشیة من عراری
چمان شد بر لب آب آن سهی سرو
به جای آب، یوسف رفت در دلو
دگر بار آن مقنع ماه دلکش
فتاد از چرخ گردان در کشاکش
ز چاه مصر شد تا چاه کنعان
چنین باشد مدار چرخ گردان
چو خورشید بلند عالم آرا
توجه کرد از این پَستی به بالا
صباحی گشت تاری روز جمشید
که رفتش بر سر دیوار خورشید
پریشان از جفای گردش دهر
ز پای قلعه سر بنهاد در شهر
ز هر جنسی متاعی کرد پیدا
ز لعل و گوهر و دیبای زیبا
به مهراب جهان گردیده بسپرد
که پیش افسر این میبایدت برد
به افسر گو که این دیبا و گوهر
ز چین بهرم فرستادهست مادر
اگر چه نیست حضرت را سزاوار
در آن درگه به شوخی کردم این کار
بَرِ افسر شد آن صورتگر چین
ز هر جنسی حدیثی داشت رنگین
سخن در دُرج گوهر دَرج میکرد
حکایت را به گوهر خرج میکرد
به هر دیبا حدیثی نغز میبافت
به تحسین دُرّ زه در گوش مییافت
هزارش قطعه بود از لعل و گوهر
نهاد آن یک به یک در وجه افسر
ز هر جنسی برای افسر آورد
برش هر روز نقدی دیگر آورد
کنیزان را زر و پیرایه بخشید
به لالایان ز لؤلؤ مایه بخشید
شدی مهراب گه گه نزد بانو
سخنها راندی از هر نوع با او
دمی گفتی صفات حسن جمشید
رسانیدی سخن را تا به خورشید
گه از قیصر گه از فغفور گفتی
گه از نزدیک و گه از دور گفتی
چنان با مهر مهراب اندر آمیخت
که طوق شوق او در گردن آویخت
شبی در خوشترین وقتی و حالی
به افسر گفت من دارم سوالی
ز خورشید آن مه تابان چه دیدی
کزو یکبارگی دوری گزیدی؟
بود فرزند مقبل دیده را نور
نشاید کرد نور از چشم خود دور
چنان شمعی تو در کنجی نشانی
کجا یابی فروغ شادمانی ؟
چنان شمعی کسی بی نور دارد؟
چنان روحی کس از خود دور دارد؟
چو خورشید تو باشد در چَهِ غم
به دیدار که خواهی دید عالم؟
پاسخ افسر به مهراب بازرگان
چو بشنید آن فسون افسر ز مهراب
ز شبنم داد برگ لاله را آب
به پاسخ گفت ای جان برادر
مرا هست از فراقش جان پُر آذر
ولیکن چون کنم کان سرو مهوش
چو هموار است ناهموار و سرکش
چو ابر اندر دلش غیر از هوا نیست
ولی یک ذره در رویش حیا نیست
به می پیوسته آب روی ریزد
چو نرگس مست خفته، مست خیزد
بنامیزد سهی سرویست آزاد
هوای دل سرش را داد بر باد
نگاری دلکش است از دست رفته
شکاری سرکش است از شست رفته
چو گل در غنچه باید دختر بکر
در دل بسته بر اندیشه و فکر
کند پنهان رخ از خورشید و از ماه
نباشد باد را در پردهاش راه
اگر در گوشش آید بانگ بلبل
برآشوبد دلش از پرده چون گل
اگر با بکر گردد باد دمساز
برو چون گل بدرد پرده راز
از آن پس سر به رسوائی کشد کار
نهد راز دلش بر روی بازار
نماند در جوانی رنگ و بویش
بریزد پیش مردم آبرویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره جدایی و عشق است. شاعر به یاد شبی میافتد که معشوقش (بت نوشین) از او جدا شده و در سایه تاریکی احساس اندوه میکند. او به یاد میآورد که چگونه عشق باعث شگفتی و زیبایی در زندگیاش بوده و همچنین از درد فراق و بیوفایی مینالد. شاعر بررسی میکند که در میان آشنایان، نبودن یک فرد چه بلایی بر سر زندگیاش میآورد و به عشق از دست رفتهاش میپردازد. او به زیبایی و لطافت معشوقش اشاره میکند و در مقایسه با زیباییهای طبیعی مانند گل و خورشید، احساساتش را توصیف میکند. در نهایت، شاعر به چالشها و معضلات عشق و تبعات آن بر روی شخصیت و هویت انسان میپردازد.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، محبوب من با لبان شیرینش مرا همچون شراب شیفته خود کرد و از من جدا شدن را در دل داشت.
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، به روشنی اشاره کردم و از او پرسیدم: ای روشنایی، تو چه هستی؟
هوش مصنوعی: وقتی که در پایان کار با دوستان و آشنایان خود، تنها احساس بیگانگی و عدم وفاداری را تجربه کردی.
هوش مصنوعی: در آغاز آشنایی، اگر شما در این جمع نبودید، آن روز چه حال و هوایی داشت؟
هوش مصنوعی: پادشاه با احترام به پای محبوب دلربایش بوسه زد و نازکطبعی او باعث شد که تصویر زیبایی بر سطح آتش نقش ببندد.
هوش مصنوعی: زمانه با سرعت گذشت و عمر به سرعت سپری شد، در حالی که این قطعه با لحنی ملایم و آرام خوانده میشود.
هوش مصنوعی: در صبح زود، خورشید مهربان به راه افتاد و به سمت آسمان میدرخشید و نورش در فضا پخش میشد.
هوش مصنوعی: عطر دلانگیز و خوشبو را از گل لاله کنار زد و برگهای گل سوسن را از زینت خالی کرد.
هوش مصنوعی: نرگس به من اشاره کرد که فرصتی بیشتر از این برای تو باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: از عطر و بوی عرار نجد لذت ببر، زیرا پس از عصر، دیگر عطر و بویی از آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در کنار آب، آن سرو زیبا مثل پرچم به رقص درآمد و در این بین، یوسف در دلو رفت.
هوش مصنوعی: دوباره آن پوشش زیبا و دلربا از دایره گردان چرخ زمان در حال کشمکش افتاد.
هوش مصنوعی: از چاه مصر تا چاه کنعان، چرخ زندگی به همین شکل در حال چرخش است.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید، که بلندای عالم را زینت میبخشد، نگاهی از این پستی به بالا افکند، توجهش جلب شد.
هوش مصنوعی: صبحی فرا رسید که روز جمشید شروع شد و او به بالای دیوار خورشید رفت.
هوش مصنوعی: به خاطر بیرحمی و سختیهای زندگی، از سختیها و مشکلات رنجور شده و از دست و پا زدن در قلعه، احساس خستگی کرده و به شهر پناه آورده است.
هوش مصنوعی: هر نوع مادهای از زیبایی و ارزشها در اینجا نمایان است؛ از سنگهای قیمتی و مروارید گرفته تا پارچههای زیبا و با کیفیت.
هوش مصنوعی: جهان را به دست کسی بسپار که شایسته است و میتواند بر افسران یا رهبران تأثیر گذار باشد.
هوش مصنوعی: به افسر بگو که مادر این لباس زیبا و گوهرهای ارزشمند را از چین برای او فرستاده است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه حضرت حق در آن مکان بزرگ و محترم جایی برای شوخی ندارد، من به طور جسورانه این عمل را انجام دادم.
هوش مصنوعی: آن صنعتگر که چهرهای زیبا و زینتی دارد، از هر نوع جنسی داستانی جذاب و رنگی را روایت میکند.
هوش مصنوعی: سخن مانند جواهر در جایی قرار داشت و روایت را به زیبایی و ارزش فراوان بیان میکرد.
هوش مصنوعی: او با هنر و سلیقۀ خود، داستانی زیبا و دلنشین میسرود و همزمان از تعریف و تمجید دیگران بهرهمند میشد.
هوش مصنوعی: هزاران قطعه از سنگها و گوهرهای قیمتی را یکی یکی بر روی پیشانی تاج قرار داد.
هوش مصنوعی: هر روز برای سرهنگ از هر نوع کالا و مادیاتی چیزی میآوردند و او را راضی میکردند.
هوش مصنوعی: کنیزان را با طلا و زیورآلات میآرایند و به نوازندگان خوشصدا از گوهرهای درخشان هدیه میدهند.
هوش مصنوعی: تو در هر زمان در کنار آن بانو به گفتگو نشستی و از هر موضوعی با او سخن گفتی.
هوش مصنوعی: مدتی صحبتهایی دربارهی ویژگیهای زیبایی جمشید کردی که آنقدر زیبا و درخشان بود که سخنانت به درخشش خورشید رسید.
هوش مصنوعی: گاهی از قیصر و گاهی از فغفور صحبت میکنی، بعضی وقتها هم از نزدیک و بعضی وقتها از دور بحث میکنی.
هوش مصنوعی: به قدری عشق و محبت میان او و مهراب پیوسته است که شوق و اشتیاقش به او مانند گردنبند در گردن او آویخته شده است.
هوش مصنوعی: شبی در بهترین شرایط و زمانی، به افسر گفتم که سوالی دارم.
هوش مصنوعی: از نور و زیبایی خورشید چه چیز دیدی که ناگهان از آن دوری کردی؟
هوش مصنوعی: فرزند محبوب دیدگان، چنان نوری است که نمیتوان آن را از چشم خود دور کرد.
هوش مصنوعی: تو همچون شمعی هستی که در گوشهای قرار گرفتهای، حالا چه جایی میتوانی نور شادی را پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند مثل شمع بدون نور باشد؟ آیا کسی میتواند روحی داشته باشد که از خود دور باشد؟
هوش مصنوعی: اگر وجود تو مانند خورشیدی باشد که در دل چاه غم میدرخشد، پس چه کسی را میخواهی ملاقات کنی تا این جهان را ببیند؟
هوش مصنوعی: پاسخ مأمور به بازرگان مهراب
هوش مصنوعی: زمانی که افسر متوجه جادو و سحری که مهراب با خود دارد شد، از شبنم طبیعت درختان به برگ لاله آب داد.
هوش مصنوعی: برادر عزیزم، بدانی که به خاطر دوری او قلبم ز آتش پر شده است.
هوش مصنوعی: اما چگونه میتوانم کاری کنم که این سرو زیبا که چون بینظیر و سرکش است، در حالی که به نظر میرسد هموار باشد؟
هوش مصنوعی: او مانند ابر در دلش هیچ چیزی جز احساسات نیست، اما در ظاهرش هیچ نشانی از شرم و حیا ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که به می گساری میپردازند، آب روی آن به مانند نرگسی مست و خوابآلود، از خواب بیدار میشود و دوباره سر حال میآید.
هوش مصنوعی: درختی زیبا و بلندپا به نام سروی تصاویر دل را به باد میسپارد و آزادیاش را به دیگران هدیه میکند.
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این صورت است که زیبایی و جذابیت کسی که دل را میبرد، همچون شکار زیبایی است که به راحتی از دست رفته و هیچ کنترلی بر آن نداریم. در واقع، این زیبایی، شبیه به شکارچیای است که به دلیل سرکشی و نافرمانیاش، از چنگ ما خارج شده است.
هوش مصنوعی: دختر جوان باید مانند گلی در غنچه باشد، یعنی باید در دل و اندیشهاش محافل و تفکرات درونی را حفظ کند و از جلوهگری و نمایان شدن زودهنگام خودداری کند.
هوش مصنوعی: پنهان کردن چهرهاش از خورشید و ماه، به این معنی است که باد بهراحتی نمیتواند از پشت پردهاش عبور کند.
هوش مصنوعی: اگر صدای بلبل را بشنود، دلش به مانند گل از پرده بیرون میآید و بیقراری میکند.
هوش مصنوعی: اگر باد مناسب و ملایم بوزد، همانند گل به زیبایی در دل دیگران نفوذ کن و رازها را بگشای.
هوش مصنوعی: پس از آن، او به خاطر رسواییاش به سختی دچار مشکل میشود و راز دلش را به طور علنی و آشکار در معرض نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، دیگر از زیبایی و جذابیتش چیزی باقی نمانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.