تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر
مشکل حکایتی است که ما را فتاده است
چون شمع، میگدازم و روشن نمیشود
کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟
گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا
در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شدت عشق و حالی که به معشوق دارد سخن میگوید. او به زلف معشوق اشاره میکند که در ذهنش همیشه درگیر آن است و این مسئله باعث شده کارش از دست برود. صحبت کردن و فراق بدون اراده و از روی ناچاری، برای او دشواری ایجاد کرده است. او به شدت داغ و ذوب شده، مانند شمعی که روشن نمیشود و میپرسد چه آتشی در دلش شعلهور شده است. در پایان، به معشوق میگوید اگر برای شناختن دل او کنجکاو است، باید در زلف خود او را جستجو کند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو در ذهنم، دچار افکار و خیالات شدم و به همین خاطر، همه چیز از دستم رفته و حالا درپایم هم به نوعی زمینگیر شدهام.
هوش مصنوعی: بدون همفکری و بدون اراده به دوری و جدایی، داستانی دشوار و غمانگیز است که بر ما عارض شده است.
هوش مصنوعی: همانند شمعی که ذوب میشود و روشنایی نمیبخشد، من نیز در حال سوختن و از بین رفتن هستم، اما نمیدانم این آتش درون من چه نوع آتش و حرارتی است که وجودم را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر هوس کردی که حال من را بپرسی، دل مرا در زلفت جستجو کن، چرا که آنجا به خواب رفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.