گنجور

 
سلمان ساوجی

تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است

کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است

بی‌اتفاق صحبت و بی‌اختیار هجر

مشکل حکایتی است که ما را فتاده است

چون شمع، می‌گدازم و روشن نمی‌شود

کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟

گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا

در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است

 
 
 
جدول قرآن کریم