دی دیده از خیال رخش بازمانده بود
گلگون اشک در طلبش گرم رانده بود
افتاده بود دل به خم چین زلف او
شب بود و ره دراز هم آنجا بمانده بود
دل رفته بود و ما پی دل تا بکوی دوست
بردیم از آنکه او همه ره خون فشانده بود
دل دیده خواست تا ببرد، خون گرفته بود
جان خواستم بدهم، غم ستانده بود
میخواستم که عمر عزیزت کنم نثار
نقدی عزیز بود ولیکن نمانده بود
در خط شده ز خال سیاه مبارکش
کش نیش لب طره سلمان نشانده بود
خالش به جای خویش گرفتم نشسته بود
بیگانه خط نامه سیه را که خوانده بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.