آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد
و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد
دل گوشمال یافت ز سودای زلف او
تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد
در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست
کو دید روی ما و هوادار ما نشد
سودی ندید آن دل بیمایه کو بجان
سودای ما نکرد خریدار ما نشد
سودی که رفت بر سر بازار شوق ما
خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟
ما گنج گوهریم به کنج خراب دل
چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد
ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید
ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد
در کار ما نرفت که در کار ما نرفت
فیالجمله که بود که در کار ما نشد
آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب
هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد
سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن
بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.