گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد
از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد
ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟
چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد
کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود
کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد
نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی
گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد
من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد
ساقی از درد سبو در تن من جانی کن!
جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد
منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!
اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذبهای است که معشوق بر شاعر دارد. شاعر به توصیف زیبایی معشوق میپردازد و حسرت میخورد که آیا زیبایی گل فردوس یا نسیم آن هم میتواند به پای زیبایی معشوق برسد. او به عشق و شوق خود اشاره میکند و میگوید هرگاه به یاد معشوق میافتد، دلش تنگ میشود. شاعر همچنین از دردی سخن میگوید که ناشی از دوری معشوق است و ابراز میکند که هیچ چیز نمیتواند به خوبی و طراوت معشوق برسد. در نهایت، او به طور غیرمستقیم از ساکنانی چون صوفی میخواهد که در نوشیدن از شربت عشق معشوق تردید نکنند، چرا که این شربت بینظیر و خالص است.
هوش مصنوعی: گل بهشتی چه ارزشی دارد اگر به روی تو نرسد، یا نسیمی که به خاک کوچهات میوزد.
هوش مصنوعی: از زیبایی و طراوت تو در دل آتش اشتیاق هستم، ای آب زندگی! غیرت میآید که خضر، آن شخص حکیم، بر کنارهٔ جوی تو برسد.
هوش مصنوعی: من از تابش آفتاب درخشان شدهام و میگویم که نور خورشید در مقابل زیبایی تو چه ارزشی دارد و چگونه میتواند با نور تو مقایسه شود؟
هوش مصنوعی: از دیدن چهره نیکوی تو، حسد و بدی دور باشد و خودم هم نمیخواهم که آن چشم بد به چهره زیبا و پاک تو برسد.
هوش مصنوعی: دل من در فشار و تنگی است و هر بار که به آرزو هایم و ارتباط تو برسم، وضعیت بدتری پیدا میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دیوانه و عاشق است، نمیتواند به جایگاه تو برسد. حتی اگر به تو نزدیک شود، فقط میتواند به موهایت دست پیدا کند و به خودت نرسد.
هوش مصنوعی: من با عطر تو گویی که عاشق بهار هستم، چون نسیم بهاری به مشامم میرسد و همهجا بوی تو را حس میکنم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از شکوه سبوی دردناک، روحی در من بدم کن! ولی جان چه ارزشی دارد که بتواند به اندوهی که سبوی تو دارد، برسد؟
هوش مصنوعی: سلمان را از نوشیدن منع نکن، ای عارف! اگر این نوشیدنی زلال به گلویت برسد، خودت هم میفهمی چه لذتی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.