گنجور

 
صغیر اصفهانی

ساقیا خیز در این عید مبارک مقدم

جمع اسباب طرب‌ساز که شد جمع بهم

مولد مهدی و آدینه و نوروز عجم

تا در این روز مبادا ره دل جوید غم

باده بایست همی خورد و جز این نیست صلاح

بوی وصل آید از این عید همایون بمشام

آورد باد صبا از بر دلدار پیام

بهر میلاد خدیوی که به هستی است قوام

همه در وجد و سرورند چو ارواح اجسام

همه در عیش و نشاطند چو اجسام ارواح

با طرب دور زند گنبد دوار امروز

نور حق جلوه‌گر است از در و دیوار امروز

در و دیوار شده مطلع انوار امروز

که ز مشکوه هدی گشته پدیدار امروز

خوش به ظلمتکده دهر فروزان مصباح

ساقی اکنون که شده دهر کهنسال جوان

از می‌کهنه مرا خیز و نما تازه روان

چند بایست شدن همسر غم روز و شبان

در چنین روز که نادیده چو آن زال جهان

ای پسر دخت رزم زود در آور به نکاح

خواجه دانست چنین روز عیان خواهد شد

زین سبب گفت نکو حال جهان خواهد شد

نفس باد صبا مشگ فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

نک جوان گشته جهان مشک فشان گشته ریاح

باغ خندان شده چون خلق خوش ختم رسل

بر سر شاخ بر افروخته هر سو رخ گل

چون گه رزم رخ یکه سوار دلدل

تا مگر غنچهٔ گل خندد و بیند بلبل

پیش آن آمده در ناله و عجز و الحاح

شاید اینسان که ز حق شد در رحمت مفتوح

بشکند تو به اگر باده گسار است نصوح

ساقی ای قوت دل طاقت تن راحت روح

تا گشائی ز کرم بر رخ ما باب فتوح

می‌ بده ز انکه بهر باب بود می‌فتاح

مرحبا صبح شب نیمه شعبان که مسیح

میکند از دم جان بخش لطیفش تفریح

مطلع الفجر بر این صبح شد از حق تصریح

منزلت بین که طفیل است بدین صبح صبیح

هر صباحی که مسا گشت و مسائی که صباح

شد در این صبح چو خورشید پدیدار از غیب

عیب‌پوش همه آن مظهر پاک از همه عیب

وارث احمد و موسی و مسیحا و شعیب

حجه عصر امامی که بود او بی‌ریب

اینزمان زورق دین را بحقیقت ملاح

مظهر قدرت حق سبط رسول دو سرا

نخل توحید گل باغ علی و زهرا

هادی وادی دین واسطه خلق و خدا

داور کون و مکان آنکه بفردای جزا

بود از دوزخ و فردوس بدستش مفتاح

اندر این عصر که بازار دغل یافت رواج

گشت روز همه خلق جهان چون شب داج

نتوان کرد تغافل ز سراج و هاج

یعنی این دور که دریای بلا شد مواج

باید آورد ز جان روی بدان فلک فلاح

خلق را هیچ‌ بسر نیست جز اندیشه ظلم

همه شیرند ولی حیف که در بیشه ظلم

کارگر آمده بر ریشه جان تیشه ظلم

مگر او آید و از عدل کند ریشه ظلم

ورنه افساد زمانه نپذیرد اصلاح

خنک آندم که شود آن بشریعت ناصر

از پس ابر چو خورشید درخشان ظاهر

عالمی را کند از لوث مخالف طاهر

گردد احکام الهی بدرستی صادر

از جنابش ز حرام و ز حلال و ز مباح

خسروا ای بدل اهل جهان محرم راز

وی بدرگاه تو از شاه و گدا روی نیاز

ما همه بنده و تو پادشه بنده نواز

چشم امید صغیر است بدرگاه تو باز

که به ممدوح بود چشم امید مداح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode