گنجور

 
صغیر اصفهانی

باد این بوی خوش از دشت ختا آورده است

نی ختا گفتم از آن زلف دوتا آورده است

چشم ما را سرمه‌ئی آورده از خاک درش

راستی شرط محبت را بجا آورده است

درد و رنج و محنت و غم از بر ما بسته رخت

دولت و اقبال و عزت روبما آورده است

جان نمی‌گنجد بتن از شادمانی گوئیا

مژده رحمت پیمبر از خدا آورده است

باب شادی شد بدل مفتوح گوئی جبرئیل

آیهٔ انا فتحنا از سما آورده است

فاشگویم یک جهان فضل و شرف در اصفهان

میرعباس از در شاه رضا آورده است

نور چشم حضرت نعمت علی شه کز جمال

چشم ما را یک فلک نور و ضیا آورده است

دیده اهل صفا روشن که آن روشن روان

یک بهشت جاودان با خود صفا آورده است

این گل گلزار زهرا سروبستان علی است

کس نگوید اینصفا را از کجا آورده است

چون صغیر بینوا را تحفه‌ئی لایق نبود

چند شعری هدیهٔ آن خاک پا آورده است

 
sunny dark_mode