گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

شیرین دهنی که از لبش جان میریخت

کفرش ز سر زلف پریشان میریخت

گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد

خاک ره او بر سر ایمان می‌ریخت

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابوسعید ابوالخیر
شیخ بهایی

شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت

کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت

گر شیخ به کفر زلف او پی بردی

خاک سیهی بر سر ایمان می‌ریخت

صغیر اصفهانی

میآمد و شهد از لب خندان میریخت

میرفت و بدل تیر ز مژگان میریخت

از حسرت موی و روی خود خونجگر

از دیدهٔ کافر و مسلمان میریخت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه