گنجور

 
صغیر اصفهانی

عیسی مریم چو علم بر فراخت

بر به جهان کوس نبوت نواخت

باب عطایش به جهان باز شد

دم به دم آمادهٔ اعجاز شد

اکمه و ابرص فلج اعور عمی

جمله شفا یافت از آن مقتدی

نوع بشر زانشه فرخنده اسم

یافت شفا از مرض روح و حسم

هیکل پاکش که در آن دلق بو

چارهٔ بیچارگی خلق بود

فعل وی ار در نگری سربسر

نیست به جز خدمت نوع بشر

قول وی ار نیک ببینی تمام

امر به رفق است و مداوای عام

از سخنانش که ز در و گهر

هست ثمین تر بر اهل نظر

یک سخن این است که با دشمنان

هم بنمائید محبت ز جان

یک سخنش اینکه به روی شما

کس بزند سیلی اگر از جفا

آن طرفش باز به پیش آورید

تا که از او سیلی دیگر خورید

فرقه‌ئی‌ امروز بر آن ذوالعفاف

نسبت خود داده ولی برخلاف

آنچه که او گفته رها کرده‌اند

وضع قوانین ز هوی کرده‌اند

گشته چنان حرس و طمع را اسیر

کامده در نوع کشی بس دلیر

جای محبت که به دشمن کنند

با همه از حرص و طمع دشمنند

دمبدم از بهر جدال و نزاع

آلب حربیه کنند اختراع

راستی ای جامعهٔ عیسوی

به که مر این نکته ز من بشنوی

یا که مکن این حرکات قبیح

یا که مده نسبت خود بر مسیح

بی‌غرضست آنچه که گوید صغیر

گر بود انصاف از او در پذیر