گنجور

 
صغیر اصفهانی

صیحگهی پر فن حیلت‌گری

از همه در مکر و حیل برتری

چابک و طرار و ره‌ آموخته

حیله و تزویر و فن اندوخته

برد سوی دکهٔ صراف رخت

گفت بآن بیدل برگشته بخت

دیر حسابم من و زود اشتباه

مانده خر فکرت من نیم راه

کشف کن این مسئله‌ای هوشمند

گوی که تومان چهل و شصت چند

خنده زد آنمرد و بگفت از غرور

تا بچه حد ابلهی و بی‌شعور

شصت و چهل صد شود این هست فاش

گفت تو هم ابلهی آهسته باش

بازبزن جمع و ببین چون شود

شصت و چهل ده ز صد افزون شود

حوصله کردید بصراف تنگ

بانگ برآورد و همی کرد جنگ

خلق بوی جمع شدند از دو سو

جمله شنیدند مر آن گفت‌وگو

مرد حیل پیشه بآواز نرم

گفت مرا آید از این خلق شرم

من صد و ده از تو طلب داشتم

ده بتو بخشیده صد انگاشتم

گر صد و ده می‌ندهی صد بده

آنچه که اقرار کنی خود بده

خواست بانکار سراید سخن

مشت زدندش همگی بر دهن

کاین چه لجاج است تو در نزد ما

داشتی اقرار بصد کن ادا

داد بناچار صدش آن گریخت

خاک الم بر سر صراف بیخت

مدتی از زاویهٔ انزوا

پا ننهادی بدر آن بینوا

هیچ نمیگفت مبادا که باز

در رسد آن حیله‌گر حبله‌باز

از پس سالی بدکان کرد روی

تا مگر آن دکه کند رفت و روی

کامدش از گرد ره آن اوستاد

کرد سلامی و برش ایستاد

گفت کجا‌ آمده‌ئی ای رفیق

گفت بدیدار تو یار شفیق

گفت چه باشد که ز روی صفا

شرح دهی بهر من این ماجرا

کان چه حبل بود و چه مکروفسون

یا که بدان مکر شدت رهنمون

گفت مرا کرده وصیت پدر

گفته ز سرمایه مخور ای پسر

هرچه خوری از ره شلتاق خور

چون ندهد دست ز پلتاق خور

بود همان واقعه شلتاق من

حال بود نوبت پلتاق من

غمزده صراف به عجز اوفتاد

درهم چندیش به کف بر نهاد

دکه فرو بست و بگفت ار که باز

دیدیم اینجا کنمت صد نیاز

ای که تحیر بری از این مقال

تا نگری دیدهٔ خود را بمال

این نه از آن یکتن تنهاستی

بلکه کنون در خور تنهاستی

ما همه شلتاق بود کارمان

نیست جز این پیشه و کردارمان

جامعه فاسد ز خیانت شده

مسخره عنوان دیانت شده

خانهٔ ما کرده خیانت خراب

نیست جز این باعث این انقلاب

تا که چنین است چنین است حال

به شدن حالت ما دادن محال

هست صغیر این روش و این مرام

علت بدبختی ما والسلام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode