گنجور

 
صغیر اصفهانی

من آن نیم که ز سوی تو رو بگردانم

رخ نیاز از این خاک کو بگردانم

بهر طرف نگرم روی تست در نظرم

کجا توانم از این روی رو بگردانم

بخاک کوی تو جان دادن آرزوی منست

گمان مبر دل از این آرزو بگردانم

بیاد لطف تو ریزم سرشگ از دیده

بسوی کشت خود این آب جوبگردانم

ز غیر وصل تو لب بسته‌ام که نتوانم

زیان مگر که بدین گفتگو بگردانم

مرا مهی است بروی زمین که مهر فلک

گرم بدست فتد دور او بگردانم

ز روی زشت بگردانم از نظر شاید

سفاهت است ز روی نکو بگردانم

مگو صغیر بهل خوی عشقبازی را

میسرم نشود طبع و خو بگردانم

 
sunny dark_mode