گنجور

 
صغیر اصفهانی

عشق تو با خاک ره ساخته یکسان مرا

پای به سر نه کنون از ره احسان مرا

تا به هم آویخته باد صبا طره ات

کرده از این ماجرا سخت پریشان مرا

من به تو حیران و شد واله و حیران من

هر که بدید اینچنین واله و حیران مرا

هر چه که خواهی بکن هر چه که خواهی بگو

دادن فرمان تو را بردن فرمان مرا

کعبه من کوی تو قبله ام ابروی تو

غیر ولای تو کو مذهب و ایمان مرا

کافر عشق توام باک ندارم ز کس

گو که ندانند هم خلق مسلمان مرا

وصف جنان بر صغیر این همه واعظ مخوان

روضه رضوان ترا صحبت جانان مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode