شد به زلف یار هر که مبتلا
پا نمیکشد از سرش بلا
هر که را به خویش خواند از کرم
بهر کشتنش میزند صلا
بس که میکشد عاشقان خود
گشته کوی او دشت کربلا
دل نهان کند عشق او ولی
راز دل کند دیده بر ملا
هر کسی شود غرق بحر عشق
کار افتدش با نهنگ لا
ترک می مکن زانکه میدهد
دیده را ضیا سینه را جلا
شد ز عشق یار حاصل صغیر
غصه و الم رنج و ابتلا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.