گنجور

 
صفی علیشاه

بر زبان آمد مرا نام دعا

بر بیانش‌ گوش معنی‌ برگشا

تا شوی در بحر تحقیق‌ ای محب‌

واقف‌ از سرّ دعونی‌ اَستَجِب‌

تا به‌ تو راهی‌ است از سلطان جود

بر تو زآن ره می‌رسد فیض‌ وجود

سد نگردد هرگز این‌ ره نیم‌ دم

ور شود مسدود، گردی تو عدم

وآن رهی‌ کآن از تو باشد تا وجود

هست‌ نزد عارف‌ آن قوس صعود

زین‌ تعیّن‌ ها و قید لا تعد

آن ره قوس صعودت‌ گشت‌ سد

مرتفع‌ گردد چو زین‌ راهت‌ حجاب‌

هست‌ بی‌شک‌ هر دعایت‌ مستجاب‌

ترک هستی‌ معنی‌ لابه‌ و دعاست‌

پس‌ دعا مخصوص ارباب‌ فناست‌

تو در این‌ حال از دعا مستغنی‌ ای

حق‌ دعا گوید تو در وی فانی‌ ای

لاجرم فرمود پیر رهنما

مولوی آن قبله‌ اهل‌ دعا

چون خدا از خود سؤال و کَد کند

او دعای خویش‌ را چون رد کند

پس‌ تو درحق‌ فانی‌ و بی‌ هوش باش

او دعایت‌ می‌کند تو گوش باش

چون در او گشتی‌ تو فانی‌ عنقریب‌

او دعا گوی تو هست‌ و هم‌ مجیب‌

باز باید گشت‌ سوی مدعا

شاه دین‌ فرمود قاسم‌ را دعا

بُد دعای شاه را معنی‌ نه‌ این‌

کو نگردد کشته‌ در میدان کین‌

بل‌ دعا این‌ بود سرّ و حاصلش‌

تا کند بر ذات‌ مطلق‌ واصلش‌

جان و سر را لاجرم چالاک داد

در ره حق‌ هرچه‌ بودش پاک داد

در میان، عیش‌ و عروسی‌ را ندید

هرچه‌ آمد تیر کین‌، بر جان خرید

پیکرش در عشق‌ شاه ذوالجلال

شد به‌ زیر سم‌ اسبان پایمال

نی‌ زجان در عشق‌ شه‌ تنها گذشت‌

ز اصل‌ چین‌ و فرع چین‌ یکجا گذشت‌

ای اخی‌ در کار دل مردانه‌ باش

عقل‌ را بگذار و رو دیوانه‌ باش

خواهی‌ ار ظاهر نمودِ خویشتن‌

زود برخیز از وجودِ خویشتن‌

خویشتن‌ را هر که‌ شد بی‌ خویش‌، یافت‌

نکته‌ این‌ راز را درویش‌، یافت‌