گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

یٰا أَیُّهَا اَلْمُدَّثِّرُ (۱) قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) وَ ثِیٰابَکَ فَطَهِّرْ (۴) وَ اَلرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) فَإِذٰا نُقِرَ فِی اَلنّٰاقُورِ (۸) فَذٰلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) عَلَی اَلْکٰافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالاً مَمْدُوداً (۱۲) وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) کَلاّٰ إِنَّهُ کٰانَ لِآیٰاتِنٰا عَنِیداً (۱۶) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷)

بنام خداوند بخشاینده مهربان

ای جامه بر خود پیچیده (۱) برخیز پس بیم ده (۲) و پروردگارت را پس بزرگی یاد کن (۳) و جامه‌ات را پس پاک کن (۴) و پلیدی را پس اجتناب کن (۵) و اعطا مکن که عوض بیشتر خواهی (۶) و برای پروردگارت پس صبر کن (۷) پس چون دمیده شود در صور (۸) پس اینست آن روز روزی دشوار (۹) بر کافران غیر آسان (۱۰) واگذار مرا و آن را که آفریدم تنها (۱۱) و گردانیدم برای او مالی فراوان (۱۲) و پسران حاضر (۱۳) و سامان دادم برای او سامان دادنی (۱۴) پس طمع دارد که زیاد کنم (۱۵) نه چنین است بدرستی که او باشد مر آیتهای ما را منکر (۱۶) خواهیم گرفتیمش در بلندی (۱۷)

ای کشیده جامه بر سر ز انتباه

خیز بهر بندگی از خوابگاه

پس بترسان بندگان را از عذاب

تا کنند از جان به سوی او ایاب

بر بزرگی یاد کن از رب خویش

روز و شب تکبیر گو بسیار و بیش

جامۀ خویش از نجاست دار پاک

یا که کوته کن، که آن نکشد به خاک

پاک کن یا نفس خویش از ظلم و عیب

باش ز اوصاف ذمی مه پاک جیب

باش ز انواع معاصی برحذر

حبّ دنیا یعنی از دل کن به در

بر کسی چیزی مکن بذل از غرض

که از آن خواهی کثیر اندر عوض

می دهی اندک که تا گیری تو بیش

این کند جز طامعی غافل ز خویش

تو به امید عوض چیزی مده

در عبادت هم به حق منّت منه

صبر کن بر جود خلق از هر قرار

از پی خوشنودی پروردگار

پس دمیده چون شود در صور دم

پس بود آن وقت و روز پر نقم

از برای کافران یَوم عَسِیر

هم به جز بر اهل حق غَیرُ یَسِیر

نُقِرَ فِی النَّاقُور گر فهمت رسد

انتزاع روح باشد از جسد

تو مرا بگذار با آنکه وحید

آفریدم مر ورا یعنی ولید

یا وحید است او به شرّ و شیطنت

یا وحید القوم بود او را سمت

گفته اند او بوده فرزند زنا

تا چه باشد اصل آن داند خدا

من ندارم این به موجودی پسند

نقل قول است ار بود نیک، ار نژند

شرح آیت گویمت، گوید خدا

دادم او را مال ممدود از نما

هم پسرها که به نزد او تمام

هر زمان بودند حاضر در مقام

هم بگستردم ورا گستردنی

از بساط و جاه و لبس و خوردنی

بس طمع دارد که تا من ز اعتماد

مر عطیّاتم کنم بر وی زیاد

این چنین نبود که می پندارد او

بندمش بل باب نعمت را بر او

کوست بر آیات ما استیزه گر

بر صعودش می رسانم زودتر

مر صعود آن عقبه ای ز آتش بود

که پس از عمری عنود آنجا رسد

چون به بالایش رسد افتد به زیر

مشرک و ظالم بود زآن ناگزیر