گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا قُلِ اُدْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاٰ تُنْظِرُونِ (۱۹۵) إِنَّ وَلِیِّیَ اَللّٰهُ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْکِتٰابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی اَلصّٰالِحِینَ (۱۹۶) وَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۷) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ لاٰ یَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ (۱۹۸) خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجٰاهِلِینَ (۱۹۹) وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۰۰) إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ (۲۰۱) وَ إِخْوٰانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی اَلغَیِّ ثُمَّ لاٰ یُقْصِرُونَ (۲۰۲) وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اِجْتَبَیْتَهٰا قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ مِنْ رَبِّی هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۰۳) وَ إِذٰا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۲۰۴) وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ اَلْجَهْرِ مِنَ اَلْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ وَ لاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْغٰافِلِینَ (۲۰۵) إِنَّ اَلَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ (۲۰۶)

آیا ایشان را پایهاییست راه می‌روند بآن یا مر ایشان‌راست دستهایی که بگیرند بآنها یا مر ایشان را چشم‌هاییست که به بینند بآنها یا مر ایشان را گوشهایی بشنوند بآنها بگو بخوانید انبازانتان را پس مکر کنید با من پس مهلت ندهید مرا (۱۹۵) به درستی که یاور من خدائیست که فرو فرستاد کتاب را و اوست که یاری می‌کند شایستگان را (۱۹۶) و آنان که می‌خوانند از غیر او نمی‌توانند یاری کردن شما را و نه خودشان را یاری توانند کرد (۱۹۷) و اگر نجویند آنها را بسوی هدایت نمی‌شنوند و می‌بینی ایشان را که می‌نگرند بسوی تو و ایشان نمی‌بینند (۱۹۸) بگیر عفو را و امر کن بشایسته و روی بگردان از نادانی (۱۹۹) و اگر از جای در آرد تو را از شیطان وسوسۀ پس پناه گیر بخدا به درستی که او شنوای داناست (۲۰۰) به درستی که آنان که پرهیزکار شدند چون مس کند آنها را وسوسۀ از دیو رجیم پند گیرند پس آن‌گاه ایشان بینایانند (۲۰۱) و برادرانشان می‌کشانند ایشان را در گمراهی پس کوتاهی نمی‌کنند (۲۰۲) و چون نیاری بایشان بآیتی گویند چرا اختیار نکردی آن را بگو پیروی نمی‌کنم مگر آنچه وحی می‌شود بمن از پروردگارم این دلیلهای بینش بخش است از پروردگار شما و هدایت و رحمت از برای گروهی که می‌گروند (۲۰۳) و چون خوانده شود قرآن پس گوش باز دارید آن را و خاموش باشید شاید که شما را رحمت کنند (۲۰۴)و یاد کن پروردگارت را در نفست از روی زاری و نهانی و غیر بلندی از گفتار ببامداد و شبانگاه و مباش از بیخبران (۲۰۵) بدرستی که آنان که نزد پروردگار تواند سر نمی‌کشند از پرستش او و تسبیح می‌کنند او را و مر او را سجده می‌کنند (۲۰۶)

پایشان آیا به رفتن هیچ هست

یا که از بهر گرفتن هیچ دست

چشم یا دارند تا بینند باز

گوش یا تا بشنوند آواز و راز

ور که می گویید اینها نیستشان

پس شما باشید افضل از بتان

نیست معقول این به نزد عقل و کیش

تا پرستد هیچ کس مفضول خویش

زین سخنها مشرکان ملزم شدند

پس به تخویف پیمبر آمدند

کاین اِلهان را نکوهش گر کنی

میمدار از قهر ایشان ایمنی

گو شما خوانید انبازان خود

مجتمع گردید با ایشان به ودّ

با هم اندر قصد من حیلت کنید

هر چه بتوانید بی مهلت کنید

نیست باکی حق بود تا یار من

هم کفیل است و ولیّ در کار من

وآنکه می خوانیدشان لیل و نهار

می بنتوانندتان گردید یار

نیتوانند آنکه یار خود شوند

پس چه غم خوب ار به کس یا بد شوند

مؤمنان خوانند ور کفار را

بر هدایت نشنوند انکار را

یا که خوانند ار بتان را کافران

نشنوند و نیستشان سمع و روان

بینی ایشان را که سویت بنگرند

ای محمّد(ص) نی که بینا و ابصرند

بر تو بینند از ره تن نی ز جان

نیستشان چون چشم حق بین در نهان

تو فرا بر عفوشان گیر از ادب

گر کلامی بر تو گویند از غضب

یا بگیر آسانی اندر کارها

شاق تا ناید به کس کردارها

یا زکات از اغنیاء بر رفق گیر

هم ده از مهر و شفقت بر فقیر

از خُذِ الْعَفو آن رسول بی قریق

جُست وقت پرسش از روح الامین

رفت و پرسید آن دم از علام غیب

گفت پس با آن رسول پاک جیب

عفو کن بر آنکه زو بینی ستم

هم عطاء بر آنکه ماندت از نعم

از عطاء یعنی نمودت ناامید

هم بر آن پیوند کو از تو برید

امر کن بر قول و فعلی کآن نکوست

نزد عقل و شرع بس ممدوح اوست

رو ز نادانان بگردان گر رسد

بر تو ز ایشان رنجی از جهل و حسد

رو ز جاهل گر نگردانی به ره

میشوی با وی مقابل در سفه

اندر اخلاق است این آیت تمام

گر که باشی آگه از سرّ کلام

نیست جاهل تر ز نفس فتنه جو

بس بود نیک ار کنی اعراض از او

او تو را ساعی است بر نقص و شرور

برخلاف خُلق نیکو در امور

هست مروی چونکه این آیت نزول

یافت از حق در نیاز آمد رسول

گفت یا رب شاید این کز یک سبب

آنکه مستولی شود بر من غضب

آمد إما یَنزَغَنَّک در زمان

که ز شیطان گر رسد نزغی عیان

منع رأفت تا نماید از تو او

بر کسی کز وی رسد رنجی به تو

فَاستَعِذْ بِااللهِ یعنی بر پناه

پس تو را انگشت نز غش بر اِله

بشنود حق استعاذه بندگان

هم بداند چارة دیو از نهان

آن کسان کز شرک و عصیانند دور

وز خدا ترسند در کل امور

پس چو شیطانشان کند مَس در طواف

دورشان گیرد چو خصم اندر مصاف

طائف از طیف است مشتق در مقال

وآن فرود آوردن است اندر خیال

یا که از طوف است آن را اشتقاق

میکند یعنی احاطه در سیاق

مر خدا را آن زمان آرند یاد

پس ببینند آنچه خیر است و سداد

وآنکه اخوان شیاطینند هم

نیست زآن وسواسشان پرهیز و غم

دیو ایشان را کِشد در گمرهی

نیستشان ز اضلال آنها کوتهی

هم چو از قرآن نیاری آیتی

کافران را در مقام حجتی

می بگویندت نبافی از چه رو

آیه ای از نزد خود در گفتگو

چون فراهم ناوری از افترا

زآن سخنها که به هم بافی فرا

گو جز این نبود که می باشم ز پی

در بیان خود ز مَا یُوحَی إلَی

پیروی یعنی کنم آن را که وحی

میشود از رب من در امر و نهی

هست حجت های باهر این کتاب

که به آن مرئی شود راه صواب

بر شما آمد فرود از ربّتان

مؤمنان را رهبر است و رحمت آن

هم شود چون خوانده قرآن در نماز

بشنوید آن را به سمع امتیاز

همچنین باشید در سمعش خموش

رحم کرده مر شوید از راه گوش

یاد کن پروردگارت را به دل

از ره زاری و خشیّت متصل

پست تر ز آواز جهر و آشکار

هم نه اندر سر،ّ که ناید استوار

بل میان جهر و سرّ کآن مختفی است

نزد اهل معرفت ذکر خفی است

از زبان قلب باید خواندنش

هم نمودن نقش بر لوح از فنش

نام حق را نقش دل کن صبح و شام

اینست ذکر و فکر عارف بر مدام

می مباش از غافلان در زندگی

نیست شرط بنده غیر از بندگی

آن کسان که نزد آن پروردگار

از مکانت نز مکان دارند بار

یعنی آنها کاهل قرب و عزّتند

ساکنان بارگاه حضرتند

از پرستش نیست استکبارشان

جمله تنزیه وی است اذکارشان

سجدة او را به تعظیم و ثبات

میکنند آن واصلان جمع ذات

سجده را گفتیم چبود پیش از این

گر به یادت باشد آن شرح متین

اصل آن از قید هستی رستن است

دل به آزادی به حق بر بستن است

بایدم در سجده شکر اهتمام

سورة اعراف گشت اکنون تمام

نک به نظم سورة انفال هم

گر دهد توفیق بر گیرم قلم

از هزار و سیصد و هفت ای عجب

هست امروز اول ماه رجب

حق کند نیکو در این مه فال ما

شرح صدر افزون کند ز انفال ما

چون شود تا چون عطاء افزون دهد

هر چه نوشد باده بر مجنون دهد

دارم امید آنکه بفزاید حقم

دم به دم بر شرح صدر و منطقم

نظم این تفسیر تا گردد تمام

زآن فزونیها که بدهد در کلام

یا رب از من فیض معنی وا مگیر

صدقه از شاه است واجب بر فقیر

خاصه کامروز اول ماه نو است

هر گدایی چشم او بر خسرو است

خاصه ماهی کآن به شاهش نسبت است

مولدش در وی به نظم دولت است

یا به وجه دیگر آن مه را به شاه

نسبتی باشد که دانند اهل راه

اول مه صدقه گیران هر طرف

بر در دولت سرایش بسته صف

خاصه کآن شه مشتهر باشد به جود

تا چه بخشد بر فقیران در نمود

سالها گوید فقیرش در مقام

هر چه دادی در نظر دارم تمام

نیستم بر داده هایت ناسپاس

ور گناهی شد نبود از ناشناس

بُد یقین کآن هم ببخشی ناگزیر

چون کند شاه ار نبخشد بر فقیر

جز که از شاه آن فقیر ار بنده است

تا قیامت زآن گنه شرمنده است

من چه گویم چون تو دانی بی مقال

حال ما را آنچه باشد ز انفعال

بر خُذِ الْعَفو است امید صفی

خود تو کردی امر بر عفو ای وفی

نیستم از شرمساری روی آن

که کنم رو بر جناب آسمان

یادم آید چونکه از اعطای شاه

وآنچه کردم من به جای آن گناه

من نبودم غیر ناچیزی فقیر

تو همی گفتی عطاء آمد بگیر

گر شمارم، نیست آن را عدّ و حد

قدر آن را داند آن کو داده خود

با تو می گویم یکی از داد او

تا ز عشق افزون نمایی یاد او

اُمیّی بودم من او از نزد خود

شرح صدری داد بر من بی ز حد

تا که عالم پر شد از عرفان من

گشت هر دانایی ابجد خوان من

گر دهی بر زبدة الاسرار گوش

تا به وقت مرگ ننشینی ز جوش

ور که از بحر الحقایق یک ورق

بر کف آری ره بری بر گنج حق

ور که عرفان الحقت افتد به دست

تا ابد بی باده مخموری و مست

نک فرو رو اندر این بحر عمیق

یعنی این تفسیر اگر باشی دقیق

تا بیابی داد حق را بالتمام

بر صفی از این بیان و این کلام

خود دهی انصاف کاینسان نطق و لب

خاص او باشد ز بخشش های رب

جمع گر گردند خلق از روی عزم

صفحه ای تا آورند از آن به نظم

عقل بر تصویر آن نارد رجوع

تا چه جای آنکه آید در وقوع

گفتم این بر شکر داد ذوالمنن

ور نه ناچیزی چه گوید در سخن

چیست موری تا کلام او بود

در مقامی وصف و نام او بود

نک به گفتار آمدم خاموش باش

نظم انفال است بشنو گوش باش