گنجور

 
صفی علیشاه

وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ (۱۸۲) وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ مِنْ شَیْ‌ءٍ وَ أَنْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اِقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلاٰ هٰادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (۱۸۶) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلسّٰاعَةِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی لاٰ یُجَلِّیهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ثَقُلَتْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ تَأْتِیکُمْ إِلاّٰ بَغْتَةً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (۱۸۷) قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ اَلْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ اَلسُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِیَسْکُنَ إِلَیْهٰا فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اَللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَیْتَنٰا صٰالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (۱۸۹) فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَکٰاءَ فِیمٰا آتٰاهُمٰا فَتَعٰالَی اَللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (۱۹۰) أَ یُشْرِکُونَ مٰا لاٰ یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۱۹۱) وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۲) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ لاٰ یَتَّبِعُوکُمْ سَوٰاءٌ‌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ (۱۹۳) إِنَّ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (۱۹۴)

و از آنان که آفریدیم بر جماعتی باشند که هدایت یابند بحق و بان عدالت می‌کنند (۱۸۱) و آنان که تکذیب کردند آیتهای ما را بزودی در نوردیم مرتبه بمرتبه ایشان را از آنجا که ندانند (۱۸۲) و مهلت می‌دهم مر ایشان را به درستی که گرفتن من سخت است (۱۸۳) آیا اندیشه نمی‌کنند که نیست صاحبشان را جنونی نیست او مگر بیم‌کنندۀ آشکار (۱۸۴) آیا نمی‌نگرند در عجایب آسمانها و زمین و آنچه را آفریده است خدا از چیزی و در آنکه شاید که باشد بحقیقت نزدیک شده باشد اجلشان پس بکدام سخن پس از آن ایمان خواهند آورد (۱۸۵) کسی را که اضلال کرد خدا پس نیست هدایت کننده مر او را و وا می‌گذارد ایشان را در زیادی رویشان که حیران می‌باشند (۱۸۶) می‌پرسند تو را از قیامت که کی خواهد بود وقوعش بگو جز این نیست دانش آن نزد پروردگارم ظاهر نمی‌کند آن را در وقتش مگر او گران آمد در آسمانها و زمین نمی‌آید شما را مگر ناگاه می‌پرسند از تو که گویا تو دانایی از راه بسیار پرستیدن از آن بگو نیست علم آن مگر نزد خدا و لیکن بیشتر مردمان نمی‌دانند (۱۸۷) بگو مالک نیستم از برای خود سودی و نه زیانی را مگر آنچه را خواسته باشد خدا و اگر بودم که می‌دانستم غیب را هر آینه بسیار کرده بودم از خیر و مس نکرده بود مرا بدی نیستم من مگر بیم‌کننده و مژده دهنده برای قومی که می‌گروند (۱۸۸) اوست که آفرید شما را از نفس واحد و گردانید از آن جفتش را تا آرام گیرد باو پس چون در برگرفت آن را برداشت باری سبک پس مستمر بود بآن پس چون گرانبار شد خواندند خدا پروردگارشان را که اگر دهی ما را شایسته هر آینه خواهیم بود از شکرگزاران (۱۸۹) پس چون داد ایشان را شایسته گردانیدند مر او را انبازان در آنچه داد ایشان را پس برتر است خدا از آنچه شریک می‌دانند (۱۹۰) آیا شریک می‌گردانند آنچه را که نمی‌توانند آفرید چیزی را و ایشان آفریده می‌شوند (۱۹۱) و نمی‌توانند مر ایشان را یاری کردنی و نه خودهاشان را یاری می‌توانند کرد (۱۹۲) و اگر بخوانی شما ایشان را بسوی هدایت پیروی نمی‌کنند شما را یکسانست بر شما خواه بخوانید ایشان را یا شما خاموشان باشید (۱۹۳) به درستی که آنان که می‌خوانید از غیر خدا بندگانیند مانند شما پس بخوانید ایشان را پس باید اجابت کنند شما را اگر هستید راستگویان (۱۹۴)

هم از آنها آفریدیم امتی

که به حق باشند رهبر ز آیتی

هم به حق باشد مر ایشان را عدول

در قبول امر و نهی حق حمول

حق خبر داد از رجال مختفی

می شناسد آن جماعت را صفی

با تو گویم تا شناسی هم تو نیز

از صفات و حالشان اندر تمیز

روی نارند از نکویی بر بدی

حکم بر حق می کنند از بخردی

زیرک و مدرک، خلیق و بردبار

قانع و خاضع، شفیق و با وقار

با خبر از علم و اسرار کتاب

زآنچه بر حق نیست دارند اجتناب

کم دو عالم پیش ایشان از جوی است

روز نو از حقشان رزق نوی است

حق مر ایشان راست بر خود رهنما

کرده هم بر خلقشان صاحب لوا

رسته از خود بر خدا پیوسته اند

تا ندانی دل به چیزی بسته اند

فارغند از گفتگوی بیش و کم

وز خیال نفع و ضرّ و مدح و ذم

وآنکه بر تکذیب آیت های ما

آمدند از کفر و انکار و اِبا

اندک اندک زودشان گیریم ما

از رهی کآن را ندانند از عمی

چون به عصیان رو نمایند و فساد

نعمت ایشان را شود شاید زیاد

بر گمانشان کآن نعم لطف است و بِر

غافلند از قهرهای مستتر

پس بیفزایند بر طغیان خویش

بیخبر از آخر و پایان خویش

زود ایشان راست از ما مهلتی

بازشان گیریم پس در غفلتی

دیر گر گیریم ایشان را عیان

می نگردد فوت از ما وقت آن

میکند تعجیل آن در کارها

که ز فوتش تر سد او بسیارها

زآنکه کید من بسی باشد متین

کید، امر مخفی است از آن و این

تسمیه آن شد به کید از بهر آن

که بر آن شاعر نی اند این مردمان

فکر آیا می نکردند این کسان

که جنونی نیست اندر یارشان

موسم حج مصطفای پاک دید

خلق را میکرد انذاری شدید

میشدی بر کوه و با فریاد او

منعشان ز اصنام کردی سو به سو

گفت مردی از صنادید قریش

کاندر او بودی غرور از جاه و جیش

یارتان را برده جن، دیوانه است

کاین چنین ساعی بر این افسانه است

فکر هیچ ایشان نکردند از غلو

که جنونی هیچ گون نبود در او

آنکه را بت می پرستد برده جن

نی کسی کو راست قلب مطمئن

گوید این اصنامتان سنگند و چوب

سنگ را کردن پرستش نیست خوب

می پرستید آنچه مخلوق شماست

بر پرستش لایق آن خلاّق ماست

این بود دیوانه یا آن کس که نیز

سجدة اصنام کرد از بی تمیز

نیست او پس غیر ترساننده ای

سوی معبود به حق خواننده ای

می نکردید از دلیل آیا نظر

یعنی از ادراک و عقل با اثر

در وجود این سماوات و زمین

تا که باشد مالک ملک مبین

یا ندیدید آنچه ز اشیاء آفرید

کآن به حد و حصر ناید نزد دید

جمله را هم دارد از قدرت نگاه

در هر آن رتبت که دارند از اِله

هم نبینند اینکه شاید بی خلل

هست نزدیک آن جماعت را اجل

تا شود این فکرشان بی معذرت

داعی اندر حال و کار آخرت

ور به قرآن نگروند این مشرکان

کو به هر چیزی است رهبر در جهان

بر کدامین گفت زآن پس بگروند

یا حدیثی را به نیکی بشنوند

هر که را حق واگذارد در ضلال

نیست او را رهبری در هیچ حال

میگذارد باز در طغیانشان

واله و سرگشته و حیرانشان

از یهودان فرقه ای یا از قریش

با نبی گفتند از تخفیف و طیش

کز قیامت چون تو می گویی سخن

کی شود گو تا قیامت بر علن

آمد آیت کز تو پرسند این و آن

تا چه وقت آید قیامت بر عیان

معنی أیانَ مُرْسَاهَاست این

تا کی است اثبات و ایقاعش یقین

گو جز این نبود که باشد علم آن

نزد آن پروردگارم در نهان

نیست کس را از ملایک وز رسل

آگهی از وقت آن بر جزء و کل

کس نسازد امر آن را آشکار

غیر او در وقت آن از استتار

مر قیامت بس عظیم است و گران

بر خلایق در زمین و آسمان

یعنی اندر هول و هیبت بس ثقیل

باشد آن بر بندگان از هر قبیل

آن نیاید جز شما را ناگهان

کاعظم اهوال باشد، هم گران

از تو پرسند از حدوث آن، چنان

که تو گویا عالِ می بر وقت آن

آگهی از وقت آن بی نقص و عیب

بیخبر کآن باشد از اسرار غیب

گو جز این نبود که علمش نزد حق

هست مانند سطور اندر ورق

لیک از مردم ندانند اکثری

که به جز حق نیست آگه دیگری

مکیان گفتند، ای احمد چرا

حق تو را ندهد خبر از نرخها

تا کی ارزان میشود یا کی گران

اطعمه هم امتعه در هر زمان

تا گران بفروشی و ارزان خری

نفع ها زآن اطلاع از وی بری

گو که مالک نیستم بر نفس خویش

جلب نفع و دفع ضرّی را ز پیش

نیستم آگه به هیچ از غیب من

جز که حق خواهد که دانم آن زمن

ور ز غیب آگاه بودم من به سِیر

جُستمی در هر ره افزونی ز خیر

نی رسیدی هم مرا هیچ از بدی

کآن بود ثابت به علم ایزدی

نیستم من جز نذیر و جز بشیر

بر کسی کآورده ایمان از ضمیر

اوست آن کس که شما را آفرید

از تن واحد به نزد عقل و دید

نفس واحد آدم است از گفت او

و آفرید از جسم آدم جفت او

آمد آن حوا ز ضلع او برون

تا که یابد قلب آدم زو سکون

اُنس گیرد با چنان جفت جمیل

زآنکه الجنس مع الجنس یمیل

پس چو پوشیدش به خفتن آن عفیف

یافت حوا حمل از او حملی خفیف

بود با آن مستمر لیل و نهار

رفته رفته تا که سنگین گشت بار

می بخواندند آن خدا را ز اضطرار

آنکه بود آن هر دو را پروردگار

بدهی ار ما را تو فرزند از کرم

از سپاس آرندگان باشیم هم

پس خدا چون داد ایشان را ولد

صالح اعنی مستوی اندر جسد

می بگرداندند او را خود شریک

در هر آن چیزی که حقشان داد نیک

اندر این شرکت فزون باشد کلام

نزد معنی در میان خاص و عام

ذکر آنها جملگی بی حاصل است

بعض دور از عقل و بعضی مشکل است

آنچه باشد حقّ تحقیق سخن

با تو گویم دل گرت باشد به من

معنی این باشد که با حبّ خدا

حبّ او آمد شریک آن هر دو را

وین قرار حق بود هم حکم اوست

که ولد را اُم و اَب دارند دوست

میرسد کی ور نه طفلی بر ثمر

بی ز مهر مادر و حبّ پدر

وین بر آدم نیست جرم ار داشت دوست

مر ولد را کاین هم از فرمان اوست

این است شرکت نی که با ذات الاحد

مر شریک آورده آدم از ولد

یعنی اول بود واحد همّشان

پس دو تا شد وین نباشد ذمّشان

این محبّت لازم کونیت است

نی که با حق در عبادت شرکت است

گفت زآن رو فتنه اند اولاد و مال

آدمی را باز دارند از کمال

هست توحید موحد رستگی

از هر آنچه او راست با دلبستگی

این است وافی نزد عقل ذی شئون

فَتَعالَی االلهُ عَما یُشْرِکُون

وجه دیگر آنکه آن فرزند نیک

گشت ایشان را به داد حق شریک

آنچه حقشان کرده بود از خود عطا

شد شریک اولادشان در خیرها

کی نبی ای با حق انباز آورد

هر نفس چون رو به او باز آورد

پس پی توبیخ مشرک گوید او

شرک آیا بر حق آرند از عتو

در عبادت با وی انباز آورید

آنچه را کو چیز دیگر نافرید

خویش مخلوقند و مخلوقی کجا

می تواند شد به خیری رهنما

هیچ نتوانند تا باشند یار

زآنکه ایشان را پرستد ز اختیار

نه توانند آنکه یار خود شوند

در نجاستها چو آنها را کِشند

بت پرستان را بخوانید ار به دین

پیروی نارند از طغیان و کین

هست یکسان گر شما خوانیدشان

یا خموش آیید و لب بندید از آن

یا که اصنامند از آیت مراد

نیست سودی نزد خواندن در جماد

یعنی ار خوانی بتان را یا که نی

بر تو از سنگی رسد آواز کی

جز حق آنا ن را که خوانید از امید

چون شما باشند مملوک و عبید

پس چو می خوانیدشان باید کنند

پس اجابت صادقید ار در پسند

گر که معبودند و می گویید راست

باید از ایشان اجابت زود خواست