گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

المص (۱) کِتٰابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاٰ یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ (۳) وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَیٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ (۴) فَمٰا کٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (۵) فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِینَ (۶) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مٰا کُنّٰا غٰائِبِینَ (۷) وَ اَلْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (۸) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَظْلِمُونَ (۹) وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاکُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (۱۰) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنٰاکُمْ ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِینَ (۱۱) قٰالَ مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲) قٰالَ فَاهْبِطْ مِنْهٰا فَمٰا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهٰا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (۱۳)

بنام خدای بخشندۀ مهربان

المص (۱) کتابیست فرو فرستاده شد بتو پس نباید که باشد در سینه تو تنگی از آن تا بترسانی بآن و پند دادنیست مر گروندگان را (۲)پیروی کنید آنچه فرو فرستاده شد بشما از پروردگارتان و پیروی مکنید از جز او دوستان را اندکی پند می‌گیرید (۳) و بسا از قریه که هلاک گردانیدیم آن را پس آمد آن را عذاب ما شب هنگام یا بودند آنها خفتگان نیمروز (۴) پس نبود درخواستشان وقتی که آمد ایشان را عذاب ما مگر آنکه گفتند بدرستی که ما بودیم ستمکاران (۵) پس هر آینه خواهیم پرسید البته از آنان که فرستاده شد بایشان و هر آینه بپرسیم البته از فرستادگان (۶) پس هر آینه خواهیم خواند بر ایشان بعلم و نیستیم ما غایبان (۷) و سنجیدن اعمال در آن روز حق است پس هر که گران آمد سنجیدنهایش پس آنها ایشانند رستگاران (۸) و هر که سبک آمد سنجیدنهایش پس آنها آنانند که زیان کردند بنفسهای خود بسبب بودنشان که بآیتهای ما ستم می‌کردند (۹) و بتحقیق که صاحب تصرف کردیم شما را در زمین و گردانیدیم از برای شما در آن مایهای تعیش اندکی شکر می‌کنید (۱۰) و بحقیقت آفریدیم شما را پس شکل دادیم شما را پس گفتیم مر فرشتگان را که سجده کردند مگر ابلیس که نبود از سجده‌کنندگان (۱۱) گفت چه چیز منع کرد ترا که سجده نکنی آدم را چون امر کردم ترا گفت من بهترم از او آفریدی مرا از آتش و آفریدی او را از گل (۱۲) گفت پس فرو شو از آن پس نباشد مر تو را که تکبر کنی در آن پس بیرون رو بدرستی که تو از ذلیلانی (۱۳)

بعد بسم االله چو مردان وقوف

غوطه ور گردم به دریای حروف

بهر گوهرها که چار است از نهاد

وآن الف هم گشت لام و میم و صاد

شد اشارت هر یکی بر عالمی

که نباشد زآن برون چیزی همی

مر اشارت آن الف بر اول است

کاول اشیاء به وجه اکمل است

موج اول باشد از دریای ذات

نامش االله جامع کل صفات

حق تجلی اول اندر وی نمود

زآن تجلی شد هویدا هر چه بود

لام باشد لطف حق در رابطه

در میان حق و خلق او واسطه

بر بیانی گشت نامش جبرئیل

بر حیات و هستی اشیاء کفیل

بر بیان دیگر آمد عقل کل

فیض بخش ممکنات از خار و گل

میم باشد عالم غیب مضاف

خوانی ار ملکوت هم نبود گزاف

صاد گشت از ملک صورت ماصَدَق

عرش و فرش و ممکنات و ماخَلَق

نیست بیرون عالمی از این چهار

درج در این چار عالمها هزار

جزء این چار است هر چیزی که هست

ماسوای ذاتش از بالا و پست

همچنین در نفس خویش ار بنگری

چار رتبه ظاهر است ار بشمری

هستیِ اول، باز روح و عقل و جسم

جسمت آن گنج معانی را طلسم

لیک در هر یک مراتب بی حد است

هر یک آثار و ودیعه ایزد است

حاصل آنکه گوید آن ذات وجود

من خدایم خالق غیب و شهود

مالکم بر ذات اشیاء سر به سر

هم عقول و هم معانی، هم صور

اول و آخر منم ثابت به ذات

سوی من باشد رجوع ممکنات

عقل را فضلم به دانایی نواخت

تا به وحدانیّتم بتوان شناخت

زآن کند ترک از تعقل هوشمند

کش بود پروردگاری ارجمند

روح را دادم ز امر خود مقام

پس نمودم صورت اشیاء تمام

خود لطیم در خدایی بر عباد

مقتدر بر ملک و صادق در وداد

از پی اظهار لطف ای ذو لباب

بر تو نازل گشت از ما این کتاب

از ره جبریل و عقل ذو فرج

تا نماند هیچ در صدرت حرج

هست دنیا بر تو گر سمّ الخیاط

یابی از تبلیغ امرم انبساط

تنگدل یعنی مباش از طور خلق

یابی افزون شرح صدر از جور خلق

خلق را بر این کتاب انذار کن

مؤمنان را پند ده اشعار کن

پیروی باید کنید از اختیار

بر هر آنچه آمد از پروردگار

پیروی نارید زآنچه غیر اوست

دوست هم با آنچه بگرفتید دوست

باشد اصنام ار که یا چیز دگر

پند گیرند اندکی زین رهگذر

پس ز اهل قریه ها و شهرها

حکم بر اهلاکشان کردیم ما

پس عذاب ما به ایشان در رسید

تا شدند از زندگانی نا امید

بودشان بیتوته همچون قوم لوط

در شب آمد بأس ماشان بیشروط

یا که در قیلوله در نصف النهار

خواب بودند از عذاب کردگار

اختصاص این دو وقت اندر بیان

زآن بود کآن راست راحت توأمان

یعنی اندر وقت امنیّت بجا

بأس حق بگرفتشان همچون فجا

می نبودند اندر آن دم منتظر

بر عذابی کآن بُد از ما منحصر

وقت امنیّت بلائی بی ز حد

در مذاق هر کس آمد بس اشد

خواندن آن مردمان پس می نبود

چون عذاب ما بر ایشان رخ نمود

جز که گفتند از تحسّر و از ندم

ما به نفس خویش کردیم این ستم

سودی ایشان را نبُد زآن اعتراف

تا که از اهلاکشان دارد معاف

پس ز امتها بپرسیم از قبول

که بر ایشان شد فرستاده رسول

تا چه گفتند آن رسل را در جواب

از پس تبلیغ احکام و کتاب

هم بپرسیم انبیاء را از امم

آنچه دیدند از تجرّی وز ستم

تا شود ظاهر که خلاّق الانام

کرده حجت را به خلق خود تمام

پس حکایت ما کنیم از جزء و کل

آنچه شد مابین امّت با رسل

بوده ایم آگاه تا دانند ما

نی کز ایشان غایب اندر اقتضا

هر یکی سنجیدن اعمالشان

در قیامت بر حق است از حالشان

وزن اعمال است یعنی عدل و راست

وزن گویند آن به معنیِ قضاست

حکم حق یعنی در آن روز است حق

بی ز اندک یا فزون بر ماخَلَق

پس هر آن باشد موازینش ثقیل

طاعتش یعنی فزون جرمش قلیل

رستگارانند بی شک آن گروه

کم به پیش سنگ ایشان وزن کوه

ور موازینی خفیف است و قلیل

آن گروهند اهل خسران در سبیل

فطرت خود کرده ضایع در عمل

خوش به چیزی کرده خاطر بس اقل

زآنکه بر آیات ما از بیش و کم

بودشان پیوسته تکذیب و ستم

ما شما را در زمین دادیم جا

هم معاش و مکنت و ساز و نوا

اندکی گویید شکر آن نعم

از شما گویند یعنی شکر کم

ما شما را خلق کردیم از کرم

این صورها نقش بنمودیم هم

اصلتان یعنی که بود آن بوالبشر

خلق فرمودیم از بهر اثر

خلق آن از خاک بی تصویر بود

بعد از آن زو نقش صورت ها نمود

سجده گفتم تا ملایک زو کنند

کرده هر یک جز بلیس خود پسند

غیر از او کردند باقی سجده زود

زآنکه او را چشم حقبین بسته بود

گفت او را حق تعالی در ندا

چه به ترک سجده مانع شد تو را

یا که اندر ترک آن مضطر شدی

چون نمودم امرت آوردی بدی

گفت من از وی به خلقت بهترم

او ز خاک و من ز نار انورم

این قیاسی بود کآورد او به پیش

علم حق را هِشت و گفت از ظنّ خویش

او ندید از خاک، عشق و سادگی

وآن نیاز و نیستی و افتادگی

وآنکه چون بر عجز خود باشد گواه

وآنکه چون دارد امانت را نگاه

وآنکه چون شد خلق عالم را مقر

وآنکه چون در خود کند حفظ صور

وآن گهرها کاندر او بُد مختفی

کالکن است از شرح و وصف آن صفی

وآنکه گنج ذات حق را شد طلسم

جامع کل صفات آمد به اسم

عنصری را دید از خود پست تر

از ره ظاهر نه از عقل و نظر

لاجرم گفتا من از وی بهترم

او عَرَض نسبت به او، من جوهرم

گفت حق چون راه طاعت شد درست

پس فرود آ ز اوج رفعت سوی پست

پس روا نبود تو را در آسمان

باشی از گردنکشان و عاصیان

پس فروشی بر ملایک سروری

کاهل طاعاتند و ز آلایش بری

پس برون رو ز آسمان یا از بهشت

چون نمودی ظاهر آن اخلاق زشت

هم تویی از خوار و مرتد گشتگان

باش خارج از شمار قدسیان

صورتی پس یافت مکروه آن پلید

گشت هم از رحمت حق ناامید