گنجور

 
صفی علیشاه

فَقُطِعَ دٰابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (۴۵) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اَللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (۴۶) قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلظّٰالِمُونَ (۴۷)وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (۴۸) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ اَلْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (۴۹) قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ (۵۰) وَ أَنْذِرْ بِهِ اَلَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۵۱) وَ لاٰ تَطْرُدِ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (۵۲) وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ (۵۳)

پس بریده شد دنباله گروهی که ستم کردند و ستایش مر خدا را که پروردگار جهانیانست (۴۵) بگو خبر دهید اگر گرفت خدا گوشتان و چشمهاتان و مهر نهاد بر دلهاتان کیست خدایی جز خدا که بیاورد شما را بآن بنگر چگونه مکرر می‌گوییم آیتها را پس ایشان اعراض می‌کنند (۴۶) بگو خبر دهید اگر آید شما را عذاب خدا بناگاه یا آشکار آیا هلاک کرده می‌شوند مگر گروه ستمکاران (۴۷) و نمی‌فرستیم مرسلان را مگر بشارت‌دهندگان و بیم‌کنندگان پس آنکه گروید و شایسته شد پس نیست بیمی بر ایشان و نه ایشان اندوهناک شوند (۴۸) و آنان که تکذیب کردند آیتها ما را برسد ایشان را عذاب بسبب بودنشان که فسق می‌کردند (۴۹) بگو نمی‌گویم مر شما را که نزد منست خزانه‌های خدا و نمی‌دانم غیب را و نمی‌گویم مر شما را که من فرشته‌ام پیروی نمی‌کنم مگر آنچه وحی می‌شود بمن بگو آیا یکسانند نابینا و بینا آیا پس اندیشه نمی‌کنند (۵۰) و بترسان بآن آنان را که می‌ترسند که مشحور شوند بسوی پروردگارشان نیست مر ایشان را از جز او ناصر و نه شفاعت‌کننده باشد که ایشان بپرهیزند (۵۱) و مر آن آنان را که می‌خوانند پروردگارشان را ببامداد و شبانگاه می‌خواهند رضای او را نیست بر تو از حساب ایشان هیچ چیز و نیست از حساب تو بر ایشان هیچ چیز پس می‌رانی ایشان را پس خواهی شد از ستمکاران (۵۲) و هم چنین امتحان کردیم برخی از ایشان را ببرخی هر آینه گویند آیا این گروه‌اند که منت نهاد خدا بر ایشان از میان ما آیا نیست خدا داناتر بشکرگذاران (۵۳)

آخر آن قوم پس شد منقطع

که به خود کردند ظلم از مایقع

گشتشان یعنی تباه اصل و نسب

وین حمایت اولیا ء را بُد ز رب

حمد الله کوست ربّ العالمین

بر هلاک مفسدین و ظالمین

شرّ ایشان را کفایت کرد حق

ز اهل عالم تا جهان یابد نسق

نعمتی باشد هلاک طاغیان

بهر ارباب صلاح اندر جهان

نیست آثاری از ایشان در ظهور

همچنین ز اتباعشان حتی ذکور

گو چه شد شدّاد و نمرود عنید

که خدا خواندند خود را بر عبید

همچنین هر ظالمی و جابری

گر پی تحقیق لفظ دابِری

گورشان بنما اگر داری خبر

یا که از آثارشان دانی اثر

گو یزید و شمر را مدفن کجاست

این سزای هر ستمکار دغاست

گو چه میبینید گر گیرد خدا

مر شما را گوش و چشم اندر جزا

کور تا باشید از هر حال و کر

مُهرتان بنهد به دلها سر به سر

تا شما باشید دور از فهم و هوش

بعد از آنکه برگرفت او چشم و گوش

پس در آن صورت ز عقل و فهم و فن

تا چه می بینید اندر خویشتن

آن خدا از غیر او باشد کدام

کآرد آن را بر شما در هر مقام

آنچه یعنی از شما بگرفته حق

کو جز او کآن وا دهد بر مستحق

بین بگردانیم چون آیات بر

ما ز اسلوبی به اسلوب دگر

گاه بر ترغیب و بر تنبیه گاه

پس کنند اعراض ایشان نابخواه

گو چه بینید و چه سازید از شتاب

چونکه آید بر شما از حق عذاب

پس به نابود آشکار و ناگهان

زآن نگردد غیر استمکارگان

مرسلین را ما بنفرستاده ایم

جز بشار ت آنکه تا بدهند و بیم

پس هر آن آمد به ایمان و صلاح

حزن و خوفی نیست او را در فلاح

وآنکه بر کذیب آیات و کتاب

سعی کردند آید ایشان را عذاب

چون بُدند ایشان ز بیرون رفتگان

از اطاعت و انقیاد ما عیان

گو بر ایشان من نگویم بر شما

نزد من باشد خزائن از خدا

تا که بنمایم شما را خود ز جیب

آنچه میخواهید از اشیاء غیب

هم ندانم غیب مادامی که وحی

ناید از حق بر من اندر امر و نهی

تا ز من پرسید هر چیزی جواب

بر شما گویم به تعجیل و شتاب

هم نگویم بر شما کافرشته ام

باشد از امکان به کف سر رشته ام

تا که هر کاری که بتواند سروش

از من آید وین بود بیرون ز هوش

پیروی نکنم جز آن را که به من

وحی آید از خدای ذوالمنن

گو بود آیا مساوی در نظیر

نزد اهل هوش اعمی و بصیر

هیچ آیا مر شما اندیشه مند

مینگردید اندر این گفتار و پند

کرده اند این آیه را اندر مقال

مر دلیل خویش اهل اعتزال

که ملایک افضلند از انبیاء

چون ملک گوید نی ام من ز اقتضاء

افضل ایشان گر که بودند از ملک

باشد این آیت مناقض بی ز شک

بس سخیف است این چو قوم بوالفضول

می بگفتند از تحکّم با رسول

کز چه ناید بهر او گنجی فرود

یا ندارد علم غیب اندر شهود

یا اگر پیغمبر است او در مقام

میخورد چون دیگران از چه طعام

گفت زآن رو من ملایک نیستم

تا توانم بی طعامی زیستم

بلکه باشد اختصاص من بر آن

کآید از حق وحی بر من ناگهان

پس منافی نبود این در نزد هوش

کو بود افضل به تحقیق از سروش

پس به وی مر بیم ده بر خائفان

که همی ترسند بر خویش از زیان

حشر تا گردند بر پروردگار

هم جزاء یابند از وی در کنار

خائفان را نیست غیر از حق جمیع

در امور خود ولی ای یا شفیع

آن کسان را کاین صفت دارند چند

بیم ده شاید که تا گیرند پند

با پیمبر آن صنادید قریش

این چنین گفتند از طغیان و طیش

کاین غلامان و گدایان را ز خویش

دور کن تا ما هم آییمت به پیش

زآنکه ما را زین جماعت هست عار

یا که نوبت بهر ایشان ده قرار

گشت راضی مصطفی (ص) بر وجه غبّ

زآنکه بر ایمانشان بس بُد محب

پس بگفتند این به کاغذ بر نویس

تا که ما گردیم زآن بعدت جلیس

چونکه بنوشتند آن را بر ورق

جبرئیل آورد این آیت ز حق

که مران از مجلس خویش آن کسان

که خدا خوانند از قلب و لسان

می نمایند اعنی از پروردگار

یاد در صبحِ منیر و لیل تار

قصدشان از آن دعاء و ابتهال

روز و شب باشد رضای ذوالجلال

هستشان در بندگی صبر و ثبات

وجههُ باشد اشارت سوی ذات

یعنی اندر بحر حق مستغرقند

بر فنای ذاتی از حق لایقند

شد اراده بر سه قسم اندر عباد

اولین دنیای محض از افتقاد

آمد او را هم علامت بر دو چیز

اندر آن کن غور اگر داری تمیز

یک علامت آنکه بر نقصان دین

از پی دنیا رضاء گشتن یقین

یک نشان دیگر اعراض از فقیر

وآنکه بیند مر مساکین را حقیر

قسم ثانی از اراده بنده را

هست محض آخرت جوینده را

اندر آن هم دو نشان باشد، یک این

که ز دنیا بگذرد از بهر دین

بهر دین بر نقص دنیا شد رضاء

اُنس دیگر با مساکین از ولاء

قسم سیّم از اراده در ثبات

اینکه ملحوظش نباشد غیر ذات

این جماعت حاضران درگهند

رسته از ممکن، فنای فی اللّهند

نیست چیزی از حساب آن کسان

بر تو ز اعمال و عبادات نهان

از حساب تو بر ایشان نیز هم

نیست چیزی تا که آید در قلم

تا بر آنی بهر دنیا دار چند

آن جماعت را ز خود و آری گزند

نزد حق ایمان ایشان است بِه

زآن دورویان تا نماند مشتبه

باشد از من جاه و مال و اعتبار

پس به من اینان فروشند افتخار

از تو من هرگز نپرسم ای امین

کز چه ایشان را نیاوردی به دین

رزق درویش است با من نی به کس

بس عجب کز باز ننگ آرد مگس

گر مگس هم خوی خود سازد رها

میتواند گشت هم پر با هُما

با تو نبود تا که ایشان را ز خود

طرد سازی بهر قومی بی رشد

بهر من باشد گر ایمانهای خلق

من خوشم با مفلسان کهنه دلق

دین و ایمانی که هست از کبر و ناز

حق تعالی زآن بود بس بی نیاز

بر تو می نبود حساب این گروه

تا ز خود گردانی ایشان را وجوه

ور که سازی طرد ایشان را یقین

خود تو باشی از گروه ظالمین

هم بدینسان آزمودیم از عباد

بعض ایشان را به بعضی در نهاد

آزمودیم از علامات ضمیر

اغنیاء را بر ضعیف و بر فقیر

هم فقیران را بر ارباب غناء

تا چه ز ایشان ظاهر آید ز ابتلاء

بر فقیران داده ایم اندر عوض

طاعت و توفیق و قلب بی مرض

صحبت پیغمبر و اخلاص تام

علم و ایمان، صدق و صحت در کلام

تا بگویند آن بزرگان از لسان

کاین گروهند ایچ آیا آن کسان

که به نعمت های ایمان از کرم

حق بر ایشان هِشت منّت دم به دم

از میان ما بر ایشان منّت است

بر بزرگی گرچه ما را آیت است

نیست حق داناتر آیا از عباد

کیست تا شاکرتر اندر اعتقاد