گنجور

 
صفی علیشاه

اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکٰاثُرٌ فِی اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ اَلْکُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطٰاماً وَ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٌ وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ (۲۰)

بدانید بدرستی که زندگانی دنیا بازیست و آرایش و نازش برتری میانتان و لاف بسیاری در اموال و اولاد مثل بارانی که بشگفت آرد کفار را رستنیش پس خشک شود پس بینی او را زرد شده پس شود در هم شکسته ریزه‌ریزه و در آخرت عقوبتی است سخت و آمرزش از خدا و خشنودی و نیست زندگانی دنیا مکر مایه فریب (۲۰)

می بدانید اینکه نبود بی ز سهو

این حیات دنیوی جز لعب و لهو

بازی اطفال و مشغولیِ بَد

بازتان دارد ز خیرات ابد

جز تفاخر جز تکاثر زینتش

نیست در مال و ولد یا نعمتش

نیست جز آرایشی یعنی که آن

هم مباهات و تفاخر بینتان

در فزونی مال و اولاد و عدد

تا چه بخشد حاصل این مال و ولد

زود این بازیچه گردد بر طرف

ماند از وی بر تو اندوه و اسف

شادی اش گردد بَدل بر غم همه

زینتش ریزد فرو از هم همه

آن همه فخر و مباهاتی که بود

چون شرارة آتش افتد از نمود

مرتضی(ع) گفت اولش دنیا بُکاست

اوسطش باشد عناء و آخر فناست

حق به دنیا می زند اینسان مثل

کآن بود مانند باران در محل

بر زمین بارد بروید زآن گیاه

کافران را در شگفت آرد به گاه

مؤمن اعجابش ز دنیا عبرت است

کافران را هم شگفت از زینت است

مؤمن و کافر ز اشیاء عجیب

مر تعجب هر دو را باشد نصیب

آن شود بر قدرت حق منتقل

وین شود بر صورت آن مشتغل

آن شود ادراک معقولش فزون

وین ز محسوسات پا ننهد برون

از سیاحت کم خرد در شهرها

ننگرد جز باغها و نهرها

یا که اسباب و عمارات رفیع

یا که صنعت ها و اشیاء بدیع

عارف از یک پرّ کاهی در نمود

پی برد بر اصل و عنوانِ وجود

احمق ار بیند زمین و آسمان

ننگرد جز خاک از این، جز دود از آن

از طبیعی دانشان بینی دو تن

هر دو را اندر کمال آن علم و فن

آن یکی ننهاده بیرون پا ز لون

وین دگر بیند مکوّن را ز کون

این ز برگ رَز ببیند کیف می

وآن ببیند سبزی و ترکیب وی

برگ گردد روز دیگر خشک و زرد

می فزاید بر شکوه و زور مرد

گفت زآن ثُم یَهِیجُ فَتَراه

زرد و خشک از بعد سبزی آن گیاه

بعد زردی خشک و اشکسته شود

همچنین مال جهان فانی بود

ناورد بر وی خردمند التفات

زآنکه او را نیست جز رو زی ثبات

در جهان باشد زوال آن پدید

لیک اندر آخرت رنجش شدید

چونکه برگردد از این صورت ورق

هست خوشنودی و آمرزش ز حق

زندگی این جهان پر شرور

می نباشد جز متاعی از غرور