گنجور

 
صفی علیشاه

یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ (۳۳) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (۳۴) یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ (۳۵) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (۳۶) فَإِذَا اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهٰانِ (۳۷) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (۳۸)

بجماعت جن و انس اگر توانید که بگریز بیرون روید از اطراف آسمانها و زمین بیرون روید بیرون نتوانید رفت مگر بتسلط (۳۳) پس کدام‌یک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می‌کنید (۳۴) سر داده می‌شود بر شما شعله‌هایی از آتش و مس گداخته پس دفع نتوانید کرد (۳۵) پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می‌کنید (۳۶) پس چون چاک چاک کرد آسمان پس شود گلگون چون پوست سرخ (۳۷) پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می‌کنید (۳۸)

ای گروه جن و انس از مرد و زن

گر توانایید بر بیرون شدن

خود ز اقطار زمین و آسمان

تا رهید از مرگ و رنج اندر عیان

پس روید اینک برون اندر فرار

نیست بر بیرون شدن راه گذار

جز به قهاریّت و سلطانی ام

و اقتدار و قدرت ربّانی ام

قصد از این بر بندگان است انتقال

ور نه بس باشد بدیهی بی مقال

که برون از حیطۀ حق در تمیز

هیچ ممکن نیست از راهی گریز

مور لنگی در میان شیشه ای

جز به تسلیم ار کند اندیشه ای

رنج خود داده است کز هر سو که رو

آرد، افتد باز اندر شیشه او

چار عنصر جمله ضد یکدگر

مجتمع در هیکلی اَینَ الْمَفَر

این بس است از ضعف و عجز آدمی

هست افزونی او عین کمی

تا چه جای آنکه بیند بسته صف

در کمینش حارسان از هر طرف

دور او باشد حصار آهنین

کش بود سر بر سپهر هفتمین

زه به قصد جان او قوس قضا

بر نشان است از خدنگش شد رها

مو به مویش بسته هر سو یک تنه

در کمند غالب ذوالهیمنه

کی تواند کرد از راهی فرار

جز که سر بنهد به خاک اضطرار

داند الاّ حق، کس او را یار نیست

در دو عالم حافظ و مختار نیست

کش رهاند از مکاره و ز محن

باشدش رهبر ز دیو راهزن

بر کدامین پس ز نعمتهای او

می کنید انکار و گردانید رو

می فرستد بر شما بی اشتباه

از زبانه آتش و دود سیاه

رفته باشید ار ز امر او برون

از زبانۀ نارتان سازد زبون

یا نحاس آمد مِس بگداخته

کار مشرک ز او شود پرداخته

پس شما نصرت بنتوانید کرد

یکدگر را اندر آن آسیب و درد

بر کدامین پس ز نعمت های حق

می کنید انکار یا تکذیب و دق

بردن او مجرمان را بر جحیم

هست بهر مؤمنان نور و نعیم

گر ز اعدای تو بکشند انتقام

امتنان باید تو را زآن اهتمام

دشمن دین بدتر است از خصم جان

سوزد از این جسم و زآن روح و روان

پس چو بشکافد سپهر لاله گون

می شود چون روغن زیت از نمون

یا شود سرخ از نخستین همچو ورد

پس شود چون دُهن زیت او سرخ و زرد

رنگ او یعنی بگردد هر زمان

از شرار دوزخ و دود و دخان

بر کدامین نعمت پروردگار

پس کنید انکار اندر روزگار