بَلِ اَلسّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ اَلسّٰاعَةُ أَدْهیٰ وَ أَمَرُّ (۴۶) إِنَّ اَلْمُجْرِمِینَ فِی ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ (۴۷) یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی اَلنّٰارِ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (۴۸) إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ (۴۹) وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (۵۰) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنٰا أَشْیٰاعَکُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (۵۱) وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی اَلزُّبُرِ (۵۲) وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ (۵۳) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ (۵۴) فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ (۵۵)
بلکه قیامت است وعدهگاه ایشان و قیامت سخت است در بلیه ناگزیر و تلختر (۴۶) بدرستی که گناهکارانند در گمراهی و آتشهای سوزان (۴۷) روزی که کشیده میشوند در آتش بر رویهاشان بچشید مس کردن دوزخ را (۴۸) بدرستی که ما هر چیزی آفریدیم آن را باندازه (۴۹) و نیست امر ما مگر واحدی چون نگریستن بچشم بشتاب (۵۰) و بتحقیق هلاک کردیم امثال شما را پس آیا هست هیچ پند گیرنده (۵۱) و هر چیزی که کردند آن را در کتابهاست (۵۲) و هر صغیره و کبیره نوشته شده است (۵۳) بدرستی که پرهیزکارانند در بهشتهایی (۵۴) و انبساط در مجلسی پسندیده نزد پادشاهی توانا (۵۵)
بل بود روز قیامت از قرار
وعده گاه اصلی ایشان را به نار
هست ساعت صعبتر هم تلخ تر
از عذاب بدر، قتل و اُسر و ضرّ
داهیه باشد بلیّات شدید
که به دفعش حیله ای ناید پدید
مجرمین اندر ضلال و آتشند
روزی آنسانشان که در آتش کشند
سوی دوزخشان کشند از روی و سر
که چشید از سودن و مَسّ سقر
پس ز عدل خود بیان سازد که ما
هر چه را کردیم خلق از اقتضا
هست آن را در وجود اندازه ای
کش بود لایق به حد و آوازه ای
نیست امر ما به غیر از یک سخن
چون کنیم ایجاد شیئی در زمن
جاری از یک حرف کُن گردد دگر
هست در سرعت کَلَمحِ بِالْبَصَر
ما تبه کردیم در هر ناحیه
مثلشان بس از قرون ماضیه
هیچ آیا هست بپذیرنده ای
پند یعنی از شما گیرنده ای
کُلُّ شَیءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُر
نامه ها ز اعمالشان گردیده پر
یا که اندر لوح محفوظ است ضبط
جملگی اعمالشان بی سهو و خبط
هست هر خرد و بزرگی از فعال
ثبت اندر لوح اندر کل حال
متقین در جنّتند و نهرها
هستشان ز انواع نعمت بهرها
قوم دیگر از گروه متقین
برترند و حالشان هست از یقین
در مکان و مجلس صدق استوار
نزد شاهی، مالک ذوالاقتدار
مقعد صدق ملیک مقتدر
وحدت ذاتیه است از وجه سرّ
هست جای عاشقان محو مست
که ندارند آگهی از هر چه هست
وصف آن ناید به گفتار و بیان
بی نشانند اهلش از نام و نشان
« گذشتن حضرت موسی(ع) به ویرانهای و دیدن غریبی را »
نوبتی میرفت موسی سوی طور
تا شود مستغرق بحر حضور
شد عبورش از در ویرانه ای
پس شنید او نالۀ مستانه ای
چون نگه کرد اندر آن با چشم پاک
دید عریانی که خفته او به خاک
خشت زیر سر پلاسی در برش
داشت رازی زیر لب با دلبرش
کای خدا تو آگهی از غربتم
هم ز فقر و جوع و رنج و محنتم
این چنین باشد که بینی حال من
واقفی از فقر و استیصال من
شد چو موسی در مناجات و نیاز
آمد او را پس خطاب از دلنواز
کز چه حال آن فقیر خسته جان
عرضه بر ما می نکردی این زمان
گفت خود آگاهی از احوال خلق
اول و آخر تو دانی حال خلق
او حدیث از وحدت خود می نمود
می شنودی آنچه می گفت آن ودود
پس خطاب آمد که از ما بر پیام
سوی او بعد از تحیّات و سلام
تو نه ای تنها که من یار توام
مونس و همراز و غمخوار توام
موسی آمد گفت پیغام اِله
نعره ای زد مُرد و افتاد او به راه
موسی آمد بُرد قومش را، نه دیر
تا که بردارد جنازة آن فقیر
دید آثاری از آن درویش نیست
جز پلاس و خشتی آنجا بیش نیست
گفت یا رب چون شد این پاکیزه خو
گرگ خوردش یا زمین بردش فرو
پس به او شد وحی از ربّ البشر
کاین گمان بر دوستان ما مبر
قابض ارواح بر وی ره نبرد
تا نماید قبض روحش چونکه مُرد
خواست رضوان روح او را در جنان
تهنیت گوید، نجست از وی نشان
گفت یا رب پس چه شد آن پاک سرّ
گفت شد نزد ملیک مقتدر
این مقام از رتبه ها بالاتر است
وحدت ذاتیه را اندر خور است
اهل آن در بحر توحیدند غرق
نیستشان هیچ آگهی از جمع و فرق
عشق آمد جمله دفترها بشست
راه عشق الاّ خراباتی نجست
مقعد صدق آن خرابات فناست
هستی آنجا محض ذات کبریاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.