گنجور

 
صفی علیشاه

إِنَّ اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّٰ کِبْرٌ مٰا هُمْ بِبٰالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (۵۶) لَخَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ‌ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (۵۷) وَ مٰا یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ اَلْمُسِیءُ قَلِیلاً مٰا تَتَذَکَّرُونَ (۵۸)

بدرستی که آنان که مجادله می‌کنند در آیتهای خدا بدون حجتی که آمده باشد ایشان را نیست در سینه‌هاشان جز بزرگی نباشند ایشان رسندگان بآن پس پناه جوی بخدا بدرستی که او اوست شنوای بینا (۵۶) هر آینه آفرید آسمانها و زمین عظیم‌تر است از آفریدن مردمان و لیکن بیشترین مردمان نمی‌دانند (۵۷) و یکسان نیستند نابینا و بینا و آنان که گرویدند و کردند کارهای شایسته و نه بدکار اندکی پند می‌گیرند (۵۸)

آن کسان که می کنند ایشان جدال

اندر آیات خدای لایزال

بود اندر باب دجّال این جدال

که یهودان را در آن بودی مقال

صاحب ما نیستی گفتند تو

بل مسیح ابن داوود است او

که رسد شاه ی او بر برّ و بحر

می شود با او روان در راه نهر

یعنی آن دجّال کز وصف و نشان

می شود ظاهر وی از آخر زمان

بی ز برهان ی بدون حجتی

کآمده باشد بر ایشان نوبتی

نیستشان جز کبر و نخوت در صدور

نی رسنده هم به آن قصد و امور

پس پناه از شرّ بی دینان بگیر

بر خدایی کو سمیع است و بصیر

هم صفی را گو که تا گیرد پناه

از حسودان زمانش بر اِله

خاصه در تفسیر او کز گفتگو

نفی قرآن می کنند از کین او

گوید آن احمق که دلگیرش بود

چیست قرآن تا که تفسیرش بود

تو چه دانی ای جهول مندرس

که به دیوی ز آدمیّت منعکس

نور قرآن برگذشت از مهر و ماه

تو ندیدی، دل بُدت کور و سیاه

نوبت مردان ندیدی در مصاف

با فواحش میزدی از چهره لاف

روی می دادی نشان بر خلق و موی

بر سراغ مشتری در شهر و کوی

مابقی را من نگویم از حیا

حق بود ستّار، بگذار آن به جا

گو بماند رازها در پرده باز

رو تو با اشیا معذورت بساز

من هم آنها جمله را دانم ولیک

نیستم پروای آن گفتار نیک

شورِ مردی نیست هیچ اندر سرت

یاوه بنمایی سبیل و خنجرت

رو نشین در خانه با آن کار و بار

صحبت از قرآن و تفسیرش مدار

رهروان هستند اندر ره بسی

چون تو با ایشان میا، کو ناکسی

هم صفی کز یُمن فقرش دولتی است

حاجتش بر هرزه گویی چون تو نیست

تا چه جای خالق این نه حجاب

که به پیغمبر فرستاد او کتاب

باز گردم بر سخن روشن تر است

خلقت ارض و سما آن اکبر است

یا که خلق مردم ار دانشوری

لیک مردم این ندانند اکثری

مستوی نبوند اعمی و بصیر

وین مثل باشد به مقصود و نظیر

همچنین آن مؤمن شایسته حال

نیست یکسان با مسیء بد فعال

اندکی گیرند پند این مردمان

زین مثلها و نظایر در بیان