گنجور

 
صفی علیشاه

ذٰلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِیَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلّٰهِ اَلْعَلِیِّ اَلْکَبِیرِ (۱۲) هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ رِزْقاً وَ مٰا یَتَذَکَّرُ إِلاّٰ مَنْ یُنِیبُ (۱۳) فَادْعُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ (۱۴) رَفِیعُ اَلدَّرَجٰاتِ ذُو اَلْعَرْشِ یُلْقِی اَلرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ اَلتَّلاٰقِ (۱۵) یَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَی اَللّٰهِ مِنْهُمْ شَیْ‌ءٌ لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (۱۶) اَلْیَوْمَ تُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ لاٰ ظُلْمَ اَلْیَوْمَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (۱۷)

این بآنست که چون خوانده شد خدا تنها انکار کردید و اگر شریک کرده شد باو می‌گرویدید پس حکم مر خدای راست که رفیع و بزرگست (۱۲) اوست که می‌نماید بشما آیتهایش را و فرو می‌فرستد برای شما از آسمان روزی را و پند نمی‌گیرد جز کسی که بازگشت می‌نماید (۱۳) پس بخوانید خدا را خالص‌کنندگان برای او دین را و اگر چه ناخوش داشتند کافران (۱۴) بلند مراتب صاحب عرش می‌افکند روح را از امرش بر آنکه می‌خواهد از بندگانش تا بیم کند روز ملاقات را (۱۵) روزی که ایشانند ظاهران پوشیده نمی‌باشد بر خدا از ایشان چیزی مر کراست پادشاهی آن روز مر خدا راست که یکتای قهرکننده است (۱۶) امروز جزا داده می‌شود هر نفسی بآنچه کسی کرد نیست ستمی امروز بدرستی که خدا زود حساب است (۱۷)

این عذاب از آن شما را شد دو تو

خوانده چون می شد خدای وحدهُ

خود به یکتاییش کافر می شدید

ور که شرک آورده می گشت او شدید

یعنی ار می شد کسی مشرک به وی

بر شریکان بودتان ایمان ز پی

تُؤْمِنُواْ فَالْحُکْمُ اللهِ الْعَلِیّ

هم کبیر از نعتِ هر خصم و ولیّ

آن خدایی که نماید بر شما

از نشانیهای وحدت هر کجا

می فرستد ز آسمان رزق و نصیب

پند از این نپذیرد إلَّا مَن یُنِیب

پس بخوانید آن خدا را مخلصین

بیریا یعنی به طاعت ها و دین

گرچه بس آن کافران بی تمیز

هستشان اکراه از آن اخلاص نیز

اوست بردارندة این رتبه ها

داده هر جا رتبه ای بر ما سوی

یا که باشد مرتفع او را صفات

عالی است از عقل و فهم ممکنات

فهم این معنی است مانا ممتنع

تا چسان کرد آسمان را مرتفع

تا چه جای آنکه آید در خیال

رفعت و عزّ و جلالِ ذوالجلال

صاحب عرش است یعنی خالقش

تا به خلقت نیک دانی فائقش

افکند از امر خود روحی نهان

بر هر آنکه خواهد او از بندگان

این است روح خاص یعنی وحی دل

قلب مرده زنده شد زو متصل

شاید از قرآن بود او یا رسول

یا ولی ای کوست سرخیل عقول

تا دهد او بیم از یوم التلاق

کاتصال است آن ز بعد افتراق

اندر آن روزی که باشند آشکار

یا برهنه خلق محشر بی شمار

یا که این باشد مراد از بارِزُون

که عیان گردد سرائر از کمون

می نماند بر خدا چیزی نهان

اندر آن روز از فعال بندگان

بندگان را یابد این معنی ظهور

که نبوده زو نهان هیچ از امور

گوید او امروز شاهی بهر کیست

جز ز حق واحد القهار نیست

این صفی گوید ز نطق ممکنات

جز تو نبود مالکی یکتا به ذات

ما گداییم و گنهکار و عدم

تو شهی آمرزگار و ذوالکرم

گر بگیری مالکی و مقتدر

ور ببخشی مجرمیم و مفتقر

این جهان و آن جهان نسبت به ماست

ور نه حق در هر دو عالم پادشاست

چونکه خواهی مرغ بَد را پَر کنی

هر دمَش را دوزخ و محشر کنی

وآنکه را باشد به نیکی سرنوشت

هر نفس بر وی کنی خرّم بهشت

ما حساب نفس خود را کرده ایم

رو ز عصیان بر درت آورده ایم

هست هر ساعت که خواهی در سبب

یَومَ تُجزَی کُلُّ نَفسِ مَا کَسَب

نیست ظلم امروز بر کس ز اکتساب

حق بود هر دم سریع اندر حساب