گنجور

 
صفی علیشاه

وَ اُذْکُرْ عَبْدَنٰا أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ اَلشَّیْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ (۴۱) اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (۴۲) وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّٰا وَ ذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (۴۳) وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (۴۴)

و یاد کن بندۀ ما ایوب را هنگامی که خواند پروردگارش را که مس کرد مرا شیطان برنجی و آزاری (۴۱) بزن پایت را بزمین این چشمه‌ایست بجهت شستشوی سرد است و آشامیدن (۴۲) و بخشیدیم او را کسانش را و مثلشان را با ایشان رحمتی از ما و پندی مر صاحبان خردها را (۴۳) و بگیر بدستت دسته پس بزن بآن و خلاف سوگند مکن بدرستی که ما یافتیم او را شکیبا خوب بنده بود بدرستی که او بود رجوع‌کننده (۴۴)

« در بیان قصۀ حضرت ایوب(ع) »

عبد ما ایوب را آور به یاد

چون بخواند او رب خود را ز اعتماد

اینکه شیطان میرساند بی حساب

مر مرا رنج و تعب، نُصب و عذاب

من تو را اندر بلاها صابرم

دیو لیک اندُه دهد بر ظاهرم

که تو را گر حق نکرده رد باب

چون دعایت را نسازد مستجاب

از تو بگرفت آنچه بودت مال و جاه

همچو خاکت کرده نک پامال راه

امر شد که بر زمین بر زن تو پا

چونکه زد پیدا شد آبی با صفا

گفت جبریلش که هَذَا مُغْتَسَل

سرد و آشامیدنی در این محل

یا چو بهر غسل در آب او گذاشت

محو شد زو در زمان رنجی که داشت

چون تنش شد پاک ز آزار و مرض

می ببخشیدیم از اهلش عوض

مِثْلَهُم معَهُم فزون کردیم ما

بر دو چندان یعنی اولاد ورا

زآنکه گشت از ما به بخشش فایض او

تا بود بر عاقلان پندی نکو

خورده بُد سوگند که صد چوب او

بر زند بر رحمه جفت نیک خو

از پی پاداش قول منکری

که ز رحمه سر زد اندر محضری

خواست تا سوگند خود سازد به راست

دل ندادش راه لیک آن را که خواست

زآنکه در بیماری اش در صبح و شام

خدمت خود کرده بُد بر وی تمام

گفت حق برگیر اندر دست خویش

دسته ای را کآن بود صد از حشیش

پس بزن زن را به آن دسته گیاه

ترک سوگندت مکن چون نیست راه

بوده این باعث که ابلیس عدو

گفت با زن من کنم او را نکو

شرط اینکه چونکه بِه شد برملا

گوید او من داده ام او را شفا

زن به شوهر گفت و او شد در غضب

گفت صد چوبت زنم از این سبب

حاصل این کایوب نآمد در جزع

زآن همه محنت که بودش در وجع

گفت زآن حق یافتیمش در حضور

بر بلا ی فقر و بیماری صبور

بندة نیکو بُد او صاحب ایاب

بر حق او را هم رجوعی بی حساب