گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

وَ اَلصَّافّٰاتِ صَفًّا (۱) فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً (۲) فَالتّٰالِیٰاتِ ذِکْراً (۳) إِنَّ إِلٰهَکُمْ لَوٰاحِدٌ (۴) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ رَبُّ اَلْمَشٰارِقِ (۵) إِنّٰا زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِزِینَةٍ اَلْکَوٰاکِبِ (۶) وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ مٰارِدٍ (۷) لاٰ یَسَّمَّعُونَ إِلَی اَلْمَلَإِ اَلْأَعْلیٰ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جٰانِبٍ (۸) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ (۹) إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ اَلْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ (۱۰)

بنام خداوند بخشندۀ مهربان

به صف زندگان صف زدنی (۱) پس زجرکنندگان زجر کردنی (۲) پس قرائت‌کنندگان ذکری را (۳) بدرستی که اله شما هر آینه یکی است (۴) پروردگار آسمانها و زمین آنچه میان آن دوتاست و پروردگار مشرق‌هاست (۵) بدرستی که ما آراستیم آسمان نزدیک‌تر را بزینتی که ستاره‌هاست (۶) و نگهداشتنی از هر شیطان سرکش (۷) گوش فرا نتوانند داشت بسوی جماعت بالاتر و انداخته می‌شوند از هر سویی (۸) برای راندن و برای ایشانست عقوبتی دایمی در آخرت (۹) مگر آنکه بدزدیده ربود ربودنی پس از پی در آمد او را شعله فروزان روشن (۱۰)

حق آن افرشتگان که بسته صف

بهر طاعت در فلک از هر طرف

یا قلوب صافی از زنگ هوی

یا که ارواح محبّین در لقا

یا به ترتیب خلایق بالتمام

که هر آن در رتبه ای دارد مقام

از عناصر تا به افلاک و عقول

صف به صف اندر عوالم از قبول

زاجرات اعنی به افواج ملک

که شیاطین را برانند از فلک

یا که آن افرشتگان کز انتساب

گشته اند از حق موکل بر سحاب

تا نمایند ابرها را منتشر

اندر اطراف جهان بر مستمر

یا به سعی غازیان کاندر غزا

زاجرند اعدای دین را برملا

یا به ارباب ریاضت کز عفاف

زجر نفس خود کنند از هر خلاف

پس به آن افرشتگانی که مدام

هستشان بر ذکر و تسبیح اهتمام

یا به اهل ذکر کز عشق و طلب

قلبشان ذاکر بود در روز و شب

عشق باشد ذکر روح اندر بشر

عقل باشد ذکرش ادراک و نظر

همچنین هر یک ز موجودات او

قدر خود گویند ذکر ذات او

اینکه معبود شما او واحد است

این سماوات و زمین را موجد است

وآنچه بین آسمان است و زمین

رب مشرقهاست ربّ العالمین

سیصد و شصت است مشرقها به سال

مشرقی هر روز خود را ز انتقال

یا که هر کوکب مر او را مشرقی است

هیچ کوکب در فلک بی شرق نیست

ما سماء این جهان آراستیم

بر کواکب چون به زینت خواستیم

این سماء دنیوی چون در نظر

اقرب است اهل زمین را بر بصر

گفت زآن دادیم زینت مر ورا

بر کواکب تا ببینند آن ضیا

هست مروی از امیر المؤمنین(ع)

شهرهایند این کواکب چون زمین

هست هر کوکب چو این ارض وسیع

ملکتی و خلقی اندر وی جمیع

تا نپنداری که صنع حق بسر

هست بر این ارض و عالم منحصر

کی تو یابی جمله عالمهای حق

هست زآنها عالمی این نُه طبق

موجد آن جمله ذات واحد است

هر شیئی بر وحدت او شاهد است

جمله اشیاء نزد عقل از هر قبیل

هست بر یکتایی صانع دلیل

آسمان را داشتیم اندر پناه

ما ز هر شیطانِ سرکش خود نگاه

تا نیابد راه در افلاکِ روح

قوه های طبع و نفس بی فتوح

طاقت ایشان را نباشد کاشنوند

حرف قومی را که بالاتر بوند

آن ملایک خود که از دیدار لوح

مطلع باشند بر اسرار لوح

در میان دارند با هم رازها

دیو از ایشان نشنوند آوازها

می شوند از هر طرف انداخته

ز آسمان از آتشی بگداخته

یعنی آن افرشتگان رانندشان

جای خود از قهر بنشانندشان

هستشان در آخرت بی امتناع

آن عذابی که نیابد انقطاع

جز کسی ز ایشان که برباید کلام

از ملایک دزدد اعنی ناتمام

پس شهاب ثاقب از دنبال وی

آید و سوزد مر او را بند و پی