یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جٰاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۹) إِذْ جٰاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زٰاغَتِ اَلْأَبْصٰارُ وَ بَلَغَتِ اَلْقُلُوبُ اَلْحَنٰاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ اَلظُّنُونَا (۱۰) هُنٰالِکَ اُبْتُلِیَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزٰالاً شَدِیداً (۱۱)
ای آن کسانی که ایمان آوردید یاد کنید نعمت خدا را بر شما هنگامی که آمد شما را لشکرها پس فرستادیم بر ایشان باید و لشگرهایی که نمیدید آنها را و بود خدا بآنچه میکردند بینا (۹) هنگامی که آمدند شما را از بالای شما و از پائینتر از شما و هنگامی که حیران شد چشمها و رسید دلها بحنجرها و گمان میبردید بخدا گمانها (۱۰) آنجا امتحان کرده شدند مؤمنان و لرزانیده شدند لرزشی سخت (۱۱)
ای گروه مؤمنان آرید یاد
نعمتی که بر شما حق باز داد
چونکه آمد مر شما را لشکری
پس فرستادیم باد صرصری
خیمه هاشان تا که برکند آن ز جا
لشکری هم که ندیدید آن شما
از ملایک آمد اعنی بر مدد
مر شما را بُد هزاران در عدد
حق بود بینا بر آنچه می کنید
در امور دین ز روی عقل و دید
هست این آیت هم آیات دگر
کآید از پی شرح احزاب از خبر
با یهودان مشرکان ناقبول
متفق گشتند بر جنگ رسول
سوی یثرب آمدند از مکه زود
ده هزار از مشرکان و از یهود
« در بیان کندن خندق به تعلیم حضرت سلمان و ذکر جنگ عمرو ابن عبدود (ع) با حضرت امیر المؤمنین و کشته شدن عمرو »
گفت سلمان خندقی بایست کند
تا مدینه ایمن آید از گزند
مسلمین را رای او آمد پسند
خندقی کندند آنسان روز چند
پس رسیدند از قبایل فوج فوج
لشکری از هر طرف مانند موج
یاد کن چون آمد ند از فوقتان
همچنین از زیر و غم شد طوقتان
گشت از خود دیده ها و خیره شد
روزتان از خوف و حیرت تیره شد
بر حناجر قلبها شد ز اضطراب
وز غم افتادید اندر پیچ و تاب
هر کسی را بُد به حق نوعی گمان
مطمئن بودند و ثابت مؤمنان
حق یقین خواهد نمود آنجا ز وعد
غالب و قاهر شو یم از بخت سعد
وآن منافق پیشگان گفتی چنین
کاین گُره باشند بیش از مسلمین
پس چو بر ما حمله ور یکدل شوند
مسلمین مغلوب و مستأصل شوند
امتحان آمد ز ربّ العالمین
ممتحن گشتند و ممتاز اهل دین
مسلمین گشتند جنبانیده سخت
همچو از باد وزان برگ و درخت
بیست روز آن هر د و لشکر رو به رو
بُد نشسته خشمناک و رزم جو
در میان نامد نبردی سخت و جنگ
جز که افکندند بر هم تیر و سنگ
تا که عمرو عبدود روزی سوار
گشت و آمد کوه سان در کارزار
کرد از خندق به سستی او عبور
اسب را بجهاند و گفتا از غرور
بر شما ظاهر کنم امروز من
کآنچه گوید مصطفی کذب است و فن
در شجاعت بود مشهور آن سوار
روز میدان بُد مقابل با هزار
بود معروف او به یَلیَل در عرب
هم نَبَردی کرد در میدان طلب
ره بر او بگرفت امیر المؤمنین(ع)
آن زمان با چند مرد از اهل دین
گفت او را کیستی، فرمود من
ابن بیطالب، ولیّ ذوالمنن
گفت بازش کای علی تو بازگرد
تا نگردی کشته از من در نبرد
زآنکه بودم با ابیطالب صدیق
پاس حقّ اوست فرضم در طریق
گفت من بر پاس مهر ذوالجلال
با تو خواهم بود ساعی در قتال
کُشته خواهم گردی اندر دست من
باشد ار نکشم تو را اشکست من
لیک من بشنیده ام تو بارها
گفته ای و کرده ای اقرارها
کز سه حاجت من روا سازم یکی
گفت آری اندر این نبود شکی
گفت از من خصلتی را کن قبول
وآن بود تصدیق بر دین رسول
گفت این ممکن نباشد بی سخن
که گذارم دین خویش از دست من
گفت دیگر آنکه ما را با قریش
واگذاری وین صف آرایی و جیش
غالب ار گردند ایشان در نبرد
قصد تو حاصل شده زین سوز و درد
ور که ما غالب شویم امداد خویش
تو به جا آورده ای از شرط کیش
گفت گر من این کنم نسوان قوم
هم به من آرند استهزاء و لوم
این بر آن گویی که گویند از گزاف
از علی ترسید عمرو اندر مصاف
گفت سیّم شو پیاده بی خلاف
تا کنیم این لحظه ما با هم مصاف
گفت از قتلت مرا آید دریغ
رو که سالم مانی از این دست و تیغ
گفت دانی از کجا تو کاین زمن
می نگردی کشته با شمشیر من
در غضب شد عمرو از گفتار وی
شد پیاده اسب خود را کرد پی
تیغ تیز آورد بر حیدر فرود
او سپر بر سر کشید از حزم زود
تیغش از اسپر گذشت آمد به سر
زخم اندک یافت فرق تاجور
گفت ضرب خود زدی ضربی بنوش
چشم از بودِ وجود خود بپوش
تیغ زد افکند در میدان سرش
همچو کوه افتاد در ره پیکرش
بُرد سوی احمد(ص) آن سر را فکند
آنکه بُد سرهای شیرانش به بند
نوفل ازرق که بُد با عمرو یار
اوفتاد و شد به خندق سنگسار
« در بیان ذکر حال نُعیم ابن مسعود و تدبیرکردن او در پریشانی لشکر قریش »
از نُعیم ابن مسعودت کنون
گویم او تدبیر تا افکند چون
آمد او در نزد خیر المرسلین
گفت دارم بر تو ایمان از یقین
لیک نتوانم که سازم آشکار
خائفم در قوم خود ز اغیار و یار
گو به من کاری کنون کز دست من
آن بر آید در نهان نی در علن
گفت تدبیری در این لشکر نما
که ز تدبیر است اغلب کارها
تا مگر یابد در ایشان ره فتور
مختلف گردند در عزم و امور
پس سوی قوم قریظه شد نُعیم
چون به ایشان داشت صدقی از قدیم
گفت صدق من شما را ظاهر است
نصح من باشد ز شفق این باهر است
اینکه غطفان و قریش از جا شدند
جمله بر حرب محمّد (ص) آمدند
مر شما را از اماکن کرده دور
بر شما زین ره نبینم جز فتور
زآنکه ایشانند از شهری بعید
گر شکستی ناگه ایشان را رسید
با محمّد (ص) شان نباشد تاب جنگ
بر گریز آرند رو بس بیدرنگ
جانب اوطان خود گردند باز
پس شما مانید در رنج و گداز
می نبینم آنکه با اسلامیان
مر شما را اندکی باشد توان
دست اصحاب محمّد (ص) ناگزیر
می شود اطفال و زنهاتان اسیر
خاصه چون پیمانشان بشکسته اید
عهد با اعدای ایشان بسته اید
جز که باشند ار به پیمان ممتحن
بر گرو گیرید ز ایشان چند تن
تا شکستی ز اهل اسلام ار رسد
مکیان باشند ناچار از مدد
چون نمودند این یهودان استماع
صدق دانستند آن بالاجتماع
پس بر او کردند زین رأی آفرین
رفت پس زآنجا به نزد مشرکین
گفت ز اسرار است حرفی پیش من
گویم ار دارید پنهان ز انجمن
با شما عهد این جهودان کرده اند
وز اماکنتان برون آورده اند
این چنین بشنیدم امروز از محل
که پشیمان گشته اند از این عمل
بر محمّد(ص) داده اند اینسان پیام
که به عهد سابقیم اینک تمام
گر ز ما راضی شوی از مشرکان
چند تن پیشت فرستیم از کلان
تا که ایشان را کُشی در انتقام
با تو هم یاریم زین پس بیکلام
گشته احمد (ص) هم بر این پیمان رضا
عاقبت بینم بد از این ماجرا
مضطرب گشتند و پیغامی به زود
مشرکان دادند اینسان بر یهود
که شما را گر که باشد عزم جنگ
با محمّد (ص) چیست باعث بر درنگ
کرد فردا باید آغاز نبرد
تا نگشته زار اسب و خام مرد
چون شنیدند این یهودان در جواب
این چنین گفتند کاین نبود صواب
هست فردا شنبه و در کیش ما
بد بود کردن به کاری ابتدا
دیگر اینکه تا که ندهید از رجال
چند تن بر ما گرو بی قیل و قال
بر محمّد(ص) جنگ ما نبود ز حزم
زآنکه بر ما غالبند ایشان به رزم
گر شکستی پس شود وارد به جنگ
بر شما چون ما نباشد کار تنگ
رو کنید از ارض یثرب بر وطن
نیست همراه شما فرزند و زن
ما بمانیم اندر این وادی اسیر
در کف اسلامیان بُرنا و پیر
چون شنیدند این قریش افزود بیم
راست آمد نزدشان گفتِ نُعیم
« آمدن باد سرد و گریختن ابوسفیان »
بین ایشان شد نزاع و اختلاف
هر طرف بودی سخنها بر گزاف
روز دیگر بادی آمد تند و سرد
که نماند از بهر کس فکر نبرد
می بِکَند از خیمه ها میخ و طناب
شد دعای احمد (ص) آری مستجاب
گفت بوسفیان که ما اینجا به راه
بر توطّن نامدیم از جایگاه
اسب و اشتر گشتمان یکجا تلف
خود خوریم از فوت خود باید اسف
پُر ز وحشت پُر ز خوف و پُر ز درد
شد سوار و رو به سوی مکه کرد
همچنین رفتند باقی نعل ریز
بِه بود از پهلوانی آن گریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.