گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (۱۹۰) اَلَّذِینَ‌ یَذْکُرُونَ اَللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (۱۹۱) رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (۱۹۲)

به درستی که در آفریدن آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز هر آینه آیت‌هاست مر صاحبان خردها را (۱۹۰) آنان که یاد می‌کنند خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاشان و اندیشه می‌کنند در آفرینش آسمانها و زمین پروردگار ما نیافریدی این را باطل منزهی تو پس نگاهدار ما را از عذاب آتش (۱۹۱) ای پروردگار ما بدرستی که تو کسی را که داخل می‌کنی در آتش پس بتحقیق خوار کردۀ او را و نیست مر ستمکاران را هیچ یاری‌کنندگان (۱۹۲)

« در بیان دلیل حدوث عالم »

اندر ایجاد سماوات و زمین

و اختلاف و روز و شب بین از یقین

هست در آن حادثات دم به دم

وینکه آیند این دو بر دنبال هم

شب ز بعد از روز و روز از بعد شب

واندر این ظاهر نشانی های رب

زآنکه تغییر از حدوث آمد دلیل

حادث از محدث نشان داد ای خلیل

روز و شب وین رنگ اسپید و سیاه

بر وجود محدثی باشد گواه

رنگ دیدی دان که بی صبّاغ نیست

رنگها در گل بود در باغ نیست

هر چه تغییر آن پذیرد حادث است

بانی اش حق بود و بعدش وارث است

بر اولوالالباب این باشد عیان

کآگهند از رمز آیات و بیان

آن کسان کاندر تذکر دائمند

قائم و قاعد به یاد منعمند

همچنین ذاکر به پهلوهای خود

یعنی از هر جنبشِ اعضای خود

روح قائم، قلب قاعد در مقام

نفس سیّار مدبّر بالتمام

نیستند از یاد او غافل دمی

رو به او دارند از هر سو همی

همچنین هر مو که جنبد در بدن

زآن کند یاد از وجود ذوالمنن

هم گر اوراق شجر جنبد ز باد

میکند در دم ز جنباننده یاد

باد را زآن رو که جنباننده ای است

ماند از جنبش چه گفت او را بایست

از سکون و جنبش بادت بس است

کاختیار جمله با دیگر کس است

فکر در خلق سماوات و زمین

می کنند ایشان ز عقل نکته بین

عقل اندیشد که از پروردگار

خلقت بیهوده ناید در عیار

باعثی پس بوده بر ایجاد خلق

غرق این بحرند از پا تا به حلق

ای منزه از عقول ممکنات

ده تو ما را ز آتش غفلت نجات

غفلت از یادت عذاب و آتش است

آتش ار با یاد حق باشد خوش است

یا رب آن را که کنی داخل به نار

ظالم است و خوار و بی انصار و یار

از تو غافل گشت هر کس نیم دم

کرده آن دم بر وجود خود ستم

از تو شد غافل به یاد شیء پست

غفلتش عین عذاب و آتش است