گنجور

 
صفی علیشاه

وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ اَلْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اَلْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ لِیَعْلَمَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدٰاءَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلظّٰالِمِینَ (۱۴۰) وَ لِیُمَحِّصَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ اَلْکٰافِرِینَ (۱۴۱) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ اَلصّٰابِرِینَ (۱۴۲) وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ اَلْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۱۴۳)

و سست مشوید و اندوهگین نگردید و شما برترانید اگر باشید گروندگان (۱۳۹) اگر مس کند شما را جراحتی پس بدرستی که مس کرد قوم را جراحتی مانند آن و این روزها می‌گردانیمشان بنوبت میان مردمان از برای آنکه بداند خدا آنان را که ایمان آوردند و بگیرد از شما گواهان و خدا دوست ندارد ستمکاران را (۱۴۰) و از برای آنان که خالص کند خدا آنان را که ایمان آوردند و بکاهد کافران را (۱۴۱) آیا پنداشتند که داخل مشوید بهشت را و هنوز جدا نکرده باشد خدا آنها را که مجاهده کردند از شما یا آنکه بداند صبرکنندگان را (۱۴۲) و بدرستی که بودید آرزو می‌کردید مرگ را پیش از آنکه ملاقات کنید او را پس بحقیقت دیدید او را و شما نظر می‌کردید (۱۴۳)

گر شما گشتید سست و خسته دل

هم بر ایشان خستگی شد متصل

این شما را بر مثال آن نمود

لیک این در دین و آن در کفر بود

می بگردانیم اینسان روزها

بین مردم در زحیر و سوزها

از وجوه مصلحتها و حکم

تا جدا از فربهی گردد ورم

وجه هر یک داند آن دانای راز

تا که را باشد در ایمان امتیاز

تا عمل ها ز امتحان آید پدید

پاکها ممتاز گردند از پلید

از شما در فعلتان گیرد گواه

خالص آید زر ز آتش یا سیاه

« در بیان غزوۀ احد »

در اُحد آمد شما را یک شکست

یک شکستی کز پی اش صد فتح هست

آن شکست از امتحان دوست بود

مغزها را امتیاز از پوست بود

تا که کرد از راه ایمان بذل روح

یا که شد بند غنیمت در فتوح

در حقیقت بود آن هم فتح و نصر

تا موحد باشد اندر حول حصر

از شکستی گر شوید اندوهناک

پس چسان از غش درآید زرّ پاک

کی موحد بند موت است و حیات

یا شکست از فتح داند در ثبات

ظلم بر عاشق بود دلدار او

گر نه ممتازش کند ز اغیار او

وآن شود ممتاز اندر امتحان

کو غنیمت جو بود یا جان فشان

آنکه جز محبوب جوید دوست نیست

هم به خود ظالم تر از وی گو تو کیست

ظالمین را او کجا گیرد به دوست

آنکه از خود بگذرد محبوب اوست

مؤمنان را حق کند پاکیزه جان

هم بکاهد کافران را ز امتحان

یا که پندارید داخل در بهشت

بی تمایز میشوید از خوب و زشت

از شما ننموده آنان را جدا

که به حق کردند مال و جان فدا

مر خودیّت را نهادند از وداد

بذل جان کردند بر حق در جهاد

داند او تا کیست اندر دین صبور

از خدا باشد شکیبا در امور

موت را بودید دائم خواستگار

پیش از آن کاسبابش آید آشکار

بعد جنگ بَدرتان بود آرزو

کشتن و مردن به پیش روی او

شد چو پیدا در اُحد آثار موت

منزجر گشتید از دیدار موت

مینمودید از عجب بر وی نگاه

وین شما را بُد به تمکین اشتباه

هست تمکین در شهود حق ثبوت

هم شدن فانی به ذات لایموت

تا هنوزت هست در افعال سیر

بند تلوینی و مستشهد به غیر