گنجور

 
صفی علیشاه

إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اَللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۵۹) اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْمُمْتَرِینَ (۶۰) فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰاذِبِینَ (۶۱) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْقَصَصُ اَلْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (۶۲) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (۶۳)

بدرستی که مثل عیسی نزد خدا چون مثل آدم است ساختش از خاک پس گفت مر او را بشو پس شد (۵۹) حق از پروردگار تو است پس مباش از شک‌کنندگان (۶۰) پس کسی که مجادله کند ترا در آن پس از آنچه آمد ترا از دانش پس بگو بیائید بخوانیم پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و نفسهامان را و نفسهاتان را پس زاری نمائیم پس بگردانیم لعنت خدا را بر دروغگویان (۶۱) بدرستی که این هر آینه آن قصه‌های راست است و نیست هیچ خدایی مگر خدا و بدرستی که خدا هر آینه اوست غالب درست کار (۶۲) پس اگر برگردند پس بدرستی که خدا داناست بتباهکاران (۶۳)

« در بیان خلقت عیسی علیه السلام »

هست عیسی همچو آدم در مثال

کز ترابی کرد خلقش ذوالجلال

گفت او را باش پس شد همچنان

این نباشد زآن عجب تر در نشان

پیش از آدم کس نگشت از خاک خلق

کرد در بر او نخست از خاک دلق

چونکه ترکیبش تمام از خاک کرد

در زمانش زنده و چالاک کرد

بی پدر، بی مادر آمد در وجود

زآن عجب تر نیست عیسی در شهود

راستی می باشد از پروردگار

پس مباش از مُمتَرِین او را به کار

هر یک از افعالش ار باشی به هوش

اعجب است از دیگری بی روی پوش

خلقت عیسی و آدم در شمار

بود یک فعل از هزار و صد هزار

زین عجایب تر بسی در خلقت است

گر که عقلی بی ز عیب و علت است

چشم تو بر هم نهی احمق شوی

غافل از آن قدرت مطلق شوی

شک نمایی در مسیح حق نظر

کو چسان آمد به دنیا بی پدر

« در بیان مباهله پیغمبر با نصاری »

ای محمّد (ص) پس هر آن کو احتجاج

با تو کرد از بی تمیزی یا لجاج

گفت عیسی را که او ابن الله است

گوید این، کز راه دانش گمره است

بعد از آن کآمد تو را از حق تمام

علم و برهان از حقایق وز مقام

یافتی که حق بود پاک از ولد

بوده زو عیسی رسولی معتمد

گو بیایید ای نصاری نک به راست

تا بخوانیم آنکه را خلاّق ماست

از زنان ما و فرزندانمان

هم شما آرید فرزند و زنان

نفسهای ما که هم جان و تنیم

در ظهور از نور واحد روشنیم

هم شما گر یک تنید از نفس ها

تا که حق با ما بود یا با شما

ای موحد هیچ اگر باشی به هوش

نیک دریاب آنچه بشنیدی به گوش

من نگویم فاش، کو سربسته گفت

کی مقیّد یابد آن کآن رسته گفت

این کنایت ابلغ از تصریح بود

لیک سامع غافل از توضیح بود

نشنود گر هر چه را گویی به جاش

حرف اگر سربسته باشد ور که فاش

بگذر از این، گفت حیدر با من است

حق بود با هر که صادق در فن است

هست با من آدم و نوح و ذبیح

در گواهی هم کلیم و هم مسیح

جمله حق بودند و حق یار من است

شش تو بینی روح واحد بی تن است

ظاهرش تن های پاک انبیاست

باطن او یک حقیقت در ولاست

وآن حقیقت عین وحدانیّت است

با خلایق هر زمان هم صورت است

آمدم من با علی و ابنای خویش

هم شما آیید با تن های خویش

تا ز حق جوییم در حجت فروغ

راستی ها ظاهر آید از دروغ

لعنت از حق تا رسد بر کاذبین

کاذب آن کو آورد ناحق به دین

گفت اُسقف گر کنند ایشان دعا

یک نفر باقی نمی ماند ز ما

بل نماند یک نصارا در جهان

از رجال و از نساء، پیر و جوان

زآنکه می آید چنان بهر دعاء

کآمدند از بهر زاری انبیاء

نیست ما را اندر این زاری فلاح

نیست جز در صلحمان خیر و صلاح

صلح پس کردند با اسلامیان

زآنکه می دیدند در زاری زیان

این بود از قصه های صدق راست

که تو را در امر عیسی وحی ماست

مر خدایی را نباشد کس سزا

جز خدایی که جز او نبود خدا

بر کسی اطلاق این معنی خطاست

غیر آن کو خالق این ماسوا ست

عیسی از وی بُد رسول و بنده ای

بر حیات خود ز حق پاینده ای

آنکه قائل سه خدا شد مشرک است

عقل و فهمش نزد دانا اندک است

نیست معبود حقیقی جز یکی

این بود مشهود بر هر مدرکی

بر پرستش نیست کس لایق جز او

بر وجود ماسوی فائق جز او

هم به تحقیق او عزیز است و حکیم

قادر اعنی بر کمالات از قدیم

هست قادر که مسیحی بی پدر

آرد و سازد ورا خیرالبشر

هم بود در قول و فعل از آنچه خواست

هم به تقدیرات و تدبیرات راست

ور بگردانَد کسی رو ای سلیم

پس خدا بر مفسدان باشد علیم

یعنی ار ز آیات حق پوشید چشم

حق درآید در مجازاتش به خشم