گنجور

 
صفی علیشاه

قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۱) قُلْ‌ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْکٰافِرِینَ (۳۲) إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (۳۳) ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۳۴)

بگو اگر هستید که دوست دارید خدا را پس پیروی کنید مرا تا دوست دارد شما را خدا و بیامرزد برای شما گناهان شما را و خداست آمرزندۀ مهربان (۳۱) بگو فرمان برید خدا و رسول را پس اگر رو گردانند پس بدرستی که خدا دوست ندارد کافران را (۳۲) بدرستی که خدا برگزید آدم را و نوح را و آل ابراهیم را و آل عمران را بر جهانیان (۳۳) فرزندان برخی از ایشان از برخی و خدا شنوای دانا است (۳۴)

« در بیان آنکه دوستی حبیب خدا دوستی خداست »

گو خدا را گر شما دارید دوست

پیروی من دلیل حبّ اوست

اهل نجران را چنین گو در جواب

که کنند اظهار حبّ و انتساب

حبّ حق از راه تعظیم مسیح

مینمایند ادعاء هست ار صحیح

گو کنید از دین احمد (ص) پیروی

چون به حق دارید حبّ معنوی

چون درآیید اندر این دین مُبین

حق شما را دوست دارد بالیقین

حبّ من جویید گر گویید راست

حبّ محبوب خدا، حبّ خداست

گر که محبوب تو را کس داشت دوست

شاد گردی زو دلت در حبّ اوست

مصطفی(ص) باشد حبیب کردگار

حبّ او دین است اندر اختیار

حبّ او را هر که در دل داد جا

حق ببخشد جرم او را زآن ولا

حق تعالی در صراط مستقیم

بر محب او غفور است و رحیم

همچنین بر هر که یارِ یار اوست

بر رسول و اهل بیت (ع)، اقرار اوست

قُلْ أطِیعُواْ الله فِی الدِّین وَ الرَّسُول

گر شما دارید عیسی را قبول

ور بگردانید رو از راه دین

کآن بود حق لَایُحِب الْکَافِرِین

اصطفا حق داد مر تسلیم را

آدم و نوح آل ابراهیم را

و آل عمران جمله را بر عالمین

بودشان در هر غمی یار و معین

همچنین بعضی ز فرزندانشان

برگزید آن قوم را حق با نشان

این نشان علم است و عصمت در نظر

لیک با نصّ، نی به اجماع بشر

هر یک از پیغمبران از بعد خود

کرده تعیین جانشینی معتمد

چون کسی کاندر نبوّت خاتم است

دین او برپا بود تا عالم است

جانشین ننموده تعیین ای خلیل

نیست برهان حاجت اینجا یا دلیل

عقل گوید درگذار این قیل و قال

نیست برهان فرض در امر محال

تو کنی تعیین وصی ای بعد موت

گویی از پیغمبر این گردیده فوت

باورم ناید تو نیز ار بخردی

این مکن باور ز نفس واحدی

پس چو تعیین وصی با احمد (ص) است

گویی ار تعیین نکرده است او بد است

بشنود حق آنچه دارم اعتراف

بر علی (ع) و اهل بیتش (ع) بیخلاف

هم بود دانا به سرّ باطنم

گر به حیدر (ع) و آلش از دل مؤمنم

کو به جهر و سرّ سمیع است و علیم

گر روی معوج به ره یا مستقیم