گنجور

 
صفی علیشاه

أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا اَلشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً (۴۵) ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَیْنٰا قَبْضاً یَسِیراً (۴۶) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ لِبٰاساً وَ اَلنَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ اَلنَّهٰارَ نُشُوراً (۴۷) وَ هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ اَلرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (۴۸) لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً وَ نُسْقِیَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِیَّ کَثِیراً (۴۹) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا فَأَبیٰ أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً (۵۰) وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (۵۱)

آیا ندیدی بسوی پروردگارت که چگونه پهن گردانید سایه را و اگر خواسته بود هر آینه گردانیده بود آن را ساکن پس گردانیدیم آفتاب را بر آن دلیل (۴۵) پس فرا گرفتیم آن را بسوی خود فراهم گرفتنی آسان (۴۶) و اوست آنکه گردانید برای شما شب را پوشش و خواب را آسایش و گردانید روز را برانگیختن (۴۷) و اوست آنکه فرستاد بادها را بشارت میان دو دست رحمتش و فرو فرستادیم از آسمان آبی پاک گرداننده (۴۸) تا احیا کنیم بآن بلدۀ مرده را و بیاشانیمش از آنچه آفریدیم چهارپایان را و مردمان بسیار (۴۹) و بتحقیق مکرّر گردانیدیم آن را میانشان تا پند گیرند پس آیا نمودند اکثر مردمان مگر ناسپاسی را (۵۰) و اگر خواسته بودیم هر آینه برانگیخته بودیم در هر قریه بیم دهنده را (۵۱)

می نبینی خود تو ای صاحب نظر

هیچ آیا صنع آن ربّ البشر

که چگونه گسترانده سایه را

خواستی ور ساکنش کردی به جا

شمس را کردیم بر ظل پس دلیل

پس گرفتیم آن به خود باز ای خلیل

مر فرا بگرفتنی آسان و سهل

روشن است این نزد عقل بی ز جهل

هست تحقیق اندر این آیت بجا

تا بدانی اصل شمس و سایه را

هست ماهیّات اشیاء بر نسق

هم حقیقت های اعیان ظل حق

وصف داناییّ هستیء فقط

مر وجود مطلق اعنی بی‌غلط

مدّش اظهارش بود بر اسم نور

آن وجود خارجی اندر ظهور

پس به او ظاهر شد اشیاء هر چه بود

باز از کتم عدم هم در نمود

سوی هستیِ اضافی ز اقتضاء

باشد ار معلومت آن روشن فضاء

خواست ور ساکن بگرداندیش هم

ساختیش اعنی که ثابت در عدم

وآن خزانۀ هستی آمد در حساب

لوح محفوظ است و هم امّ الکتاب

ثابت اندر وی وجود کلّ شیء

نیست خود صرف عدم یعنی که وی

شمس را فرمود بر وجه جمیل

ما بگرداندیم بر سایه دلیل

عقل باشد قصد اینجا ز آفتاب

سایه را از وی شناسی بی حجاب

سایه نبود بر بقایش متصل

مابقی را رو بفهم از نور دل

اوست آن کس که بگرداند از اساس

بر شما تاریکی شب را لباس

نوم را هم راحت و آسایشی

روز را نشر از پی افزایشی

تا پراکنده شوند اعنی که خلق

بهر تحصیل معاش از خلق و دلق

اوست آن کس که فرستاد از اثر

باد را مژده دهنده بر مطر

پیش از آنکه رحمتش یابد نزول

نفحۀ رحمانی اعنی در فصول

ز آسمان آبی فرستادیم پاک

زنده تا بر وی کنیم این مرده خاک

بلده میّت زمینی دان که آن

گشته خشک اندر زمستان و خزان

تا شود سیراب از آن اَنعام و ناس

کافریدستیم بسیار از شناس

می بگرداندیم بین مردمان

ما مطر را پند تا گیرند از آن

یا مکرر ذکر آن کردیم چند

در کتاب از آنکه تا گیرند پند

پس اِباء کردند بسیاری ز ناس

چون بُدند ایشان به نعمت ناسپاس

خواستیم ار منبعث می ساختیم

ما رسولی در هر آن ده بهر بیم

بیم ده یعنی به خلقِ آن همه

تا به دعوت در ره آیند آن رمه