گنجور

 
صفی علیشاه

مٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ لاَ اَلْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اَللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (۱۰۵)

دوست نمی‌دارند آنان که کافر شدند از اهل کتاب و نه مشرکان آنکه فرو فرستاده شود بر شما از نیکی از پروردگار شما و خداوند مخصوص می‌سازد برحمت خود هر که را می‌خواهد و خدا صاحب فضل بزرگست (۱۰۵)

کافران و مشرکان خیری کز اوست

بر شما نازل نمی دارند دوست

کافران کاهل کتاب و آیتند

کی شما را خیرخواه از نیّتند

دوست کی دارند کآید بر شما

همچو قرآن خیری از خیرالوری

همچنین آن مشرکان زشت فن

که پرستند از تبه کاری وثَن

خیر توحید از کجا دارند دوست

بر شما کآن بس عزیز و بس نکوست

او پرستد از غلط مصنوع خود

حق پرستان را کجا گیرد به ودّ

با موحّد دوست کی شد مشرکی

یا به خیرش همدل آید اندکی

هر که را خواهد خدا بر وجه خاص

میدهد بر رحمت خود اختصاص

آنکه خاکی را کند درّ یتیم

هست بیشک صاحب فضل عظیم

« در بیان فضل عام بر خاص »

بس شکال آید در اینجا کز چه بود

فضل او مخصوص در بذل وجود

چون همه بودند رهن خلقتش

از چه شد مخصوص فضل و رحمتش

دارد این معنی وجوه بیشمار

زآن دو وجهش را نگارم ز اختصار

هست یک وجه آنکه فضل خاص خویش

کرده حق موقوف طاعت ها ز پیش

بر نداری تا حجاب طاعتش

نیستی مختص به فضل و رحمتش

فضل او و طاعت ما در سبل

لازم و ملزوم شد چون طیب و گل

فضل، افزونی بود اندر لغت

وآن فزاید ز ازدیاد معرفت

فضل او اول تو را موجود کرد

در ازل نابود بودی، بود کرد

در جهان پیش از تقاضای طلب

کرد هستت، وینت اول فضل رب

فضل دیگر آنکه دارد اختصاص

هست موقوف آن به اخلاص خواص

تا نیفزایی تو بر اکمال خویش

او نیفزاید بر آن افضال بیش

نکته ای دیگر نهان در « من یشَآء » است

کاختصاص آن را دهد کو خویش خواست

چون ارادة خود نهی و آن سو شوی

واقف از سرّ ارادة او شوی

یعنی از نفی ارادة خویشتن

خود شوی عین ارادة ذوالمنن

خواهد او آن را که آن خاص وی است

غرقِ بحر عشق و اخلاص وی است

از ارادة خود هر آن کو فانی است

فضل را بالاختصاص ارزانی است

وجه دیگر کآن بسی باشد ادق

عین ذات شیء باشد فضل حق

آفتاب اندر کمال ذات خویش

هست مختص بر همه ذرّات خویش

اختصاصی که به شمس آن ذات داشت

هم بِذّاته بر همه ذرّات داشت

جز که ذرّه بی ز وجه انتساب

در نمود اندک تر است از آفتاب

لاجرم نوری کز او خورشید یافت

ذرّه ای زآن کی توان بر ذرّه تافت

همچنین آبی کز او دریا گرفت

کی به ظرف قطره هرگز جا گرفت

جز که راه او به دریا وا شود

قطرگی بگذارد و دریا شود

وجه اول بر مذاق عام و خاص

هست الیق گرچه دارد اختصاص

وجه ثانی خاص اهل وحدت است

فهم آن نی هر کسی را قسمت است

آن کسی فهمد که در توحید تام

گشته مطلق فهمش از ادراک عام

چیست عقل پشّه و فهم ذباب

پیش عقل و فهم شاهین و عقاب

فهم شاهین پیش عنقا هم علیل

این چنین دان عقلها تا جبرئیل