گنجور

 
صفی علیشاه

آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ اَلْمَصِیرُ (۲۸۵) لاٰ یُکَلِّفُ‌ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اِکْتَسَبَتْ رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (۲۸۶)

گروید رسول بآنچه فرو فرستاده شد بسوی او از پروردگارش و گروندگان همگی گرویدند بخدا و فرشتگان او و کتابهای او و رسولان او تفرقه نمی‌کنیم میان احدی از رسولانش و گفتند شنیدیم و فرمان بردیم آمرزش ترا می‌طلبیم ای پروردگار ما و بسوی تست مرجع (۲۸۵) تکلیف نمی‌کند خدا نفسی را مگر باندازه طاقتش مر او راست آنچه کسب کرده و بر اوست آنچه کسب کرده‌ای پروردگار ما مؤاخذه مکن ما را اگر فراموش کردیم یا خطا کردیم ای پروردگار ما و بار مکن بر ما بار گرانی را هم چنان که بار کردی آن را بر آنان که بودند پیش از ما ای پروردگار ما و بار مکن ما را آنچه نیست توانایی ما را بآن و در گذر از ما و بیامرز ما را و رحم کن ما را تویی صاحب اختیار ما پس یاری کن ما را بر گروه کافران (۲۸۶)

آنچه از رب گشت نازل بر رسول

بگروید از جان بر آن شاه عقول

هم تمام مؤمنان از خاص و عام

بر وی آوردند ایمان بالتمام

بر ملک هم بر کتاب و بر رسل

بگرویدند آن چنان کآن عقل کل

وآن سه با هم در حقیقت واحدند

مؤمنان در جمع ایشان واردند

رمز «السلمان منّا » این بود

داند این راز آنکه وحدت بین بود

چون تو بیرون زآن سرا و خانه ای

گوش کن تفسیر از آن بیگانه ای

نکته ها مخفی است در تفسیر عشق

گر که داری گوش بر تقریر عشق

نیست فرقی بر رسولان از یکی

فرق را بگذار اگر زآن مسلکی

متصل بر وحدت است این سلسله

یک شکر شد رایج از صد قافله

فضل حق بود ار که ارزان شد شکر

تو گران خر، بر بها ده جان و سر

در مزاجی کرد گر شکّر زیان

مرد حلوایی کجا بندد دکان

شاید ار کامش ز تلخی گشت پر

زین شکر بهر وی است الحق مرّ

وآنکه کامش زین شکر شیرین شود

با شکر ریزان به یک آئین شود

زآن «سمِعنَا وأطَعنَا » گفته اند

در ظلال مغفرت ها خفته اند

ما تو را پروردگارا بنده ایم

بر طریق طاعتت پوینده ایم

بازگشت ماست هم بر سوی تو

راجعند این قطره ها بر جوی تو

بر تنی حق هیچ تکلیفی نکرد

جز که بر حملش توانا بود مرد

نیست اندر اصل تکلیف اختلاف

بر مکلّف تا بود جبر و گزاف

بل تفاوت باشد از وی در نفوس

نیست بر یکسان اقامت یا جلوس

حج در اسلام است واجب بر مطیع

لیک بر عبدی که باشد مستطیع

هست شرط صوم صحّت در بدن

نیست تکلیف ار بود رنجور تن

همچنین دان جمله تکلیفات دین

هست بر قدر توانایی یقین

هست او را هر چه کرده اکتساب

از فعال نیک و پاداش ثواب

وآنچه کرده کسب هم ز افعال بد

مر جزائش باشد او را تا ابد

إن نَّسِینَآ لَا تُؤَاخِذْ ربنَا

عفو کن گر رفت تقصیری ز ما

آنچه از ما شد خطاء بر ما مگیر

تو غفوری ما گنهکار و فقیر

هم منه باری گران بر ما چنان

که نمودی حمل بر پیشینیان

زآنکه ایشان سرکش و طاغی بدند

هم نه زآن طغیان به اقرار آمدند

ما به جرم خود مقرّ و مذعنیم

بر ثواب و بر عِقابت موقنیم

نیست ما را بر عتابت طاقتی

عفو کن گر رفت از ما غفلتی

رحم کن ما را بیامرز از کرم

گر به خود کردیم از عصیان ستم

چون تویی مولای ما فاش و نهان

پس بده یاری به ما بر کافران

خاصه بر جیش و جنود نفس دون

وآن هواهای خسیس بد نمون