گنجور

 
صفی علیشاه

أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلیٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰی یُحْیِی هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اَللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ کَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ فَانْظُرْ إِلیٰ طَعٰامِکَ وَ شَرٰابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلیٰ حِمٰارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَی اَلْعِظٰامِ‌ کَیْفَ نُنْشِزُهٰا ثُمَّ نَکْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹)

یا چون آنکه گذشت بر دهی و آن افتاده بود بر سقفهایش گفت چگونه زنده کند این را خدا پس از مرگش پس میرانیدش خدا صد سال پس زنده کردش گفت چند درنگ کردی گفت درنگ کردم یک روز یا برخی از روز گفت بلکه درنگ کردی صد سال پس بنگر بخوردنی خود و آشامیدنی خود که بوی نگردانید و بنگر بدراز گوشت و تا بگردانیم ترا نشانه برای مردمان و بنگر باستخوانها که چگونه از جای برداریمش پس بپوشانیمش گوشت پس چون روشن شد مر او را گفت می‌دانم که خدا بر همه چیزی تواناست (۲۵۹)

یا چو آن کز قریه ای بگذشت باز

سقفها را دید دور از برگ و ساز

خانه ها مخروب و ویران سقف و در

وز نفوس خلق خالی بوم و بر

گفت آیا زنده خواهد کرد حق

این نفوس مرده را بر یک نسق

بود بیت المقدس آن قریۀ خراب

که ز بخت النصر دید آن انقلاب

یا که بوده آن زمین ارض دگر

غیر بیت المقدس از نقل و خبر

وآنکه دید آن قریه را ویران به سیر

اَرمیا یا خضر بوده یا عزیر

از پی رؤیت نه ز انکار و عجب

گفت معمور این زمین گردد ز رب؟

زنده سازد یا که اهلش را خدا

گر عیان گردد برآید مدعا

پس بمیراندش خدا در آن مقام

مرده بود افتاده صد سال تمام

زنده کردش پس بگفت ای پرده سوز

چند بودی خفته، گفتا نیم روز

گفت بل صد سال بنمودی مقام

نک نظر کن بر شراب و بر طعام

که نگردانده است هیچ آن بو و رنگ

از پس صد سال کآوردی درنگ

بوده آن انگور و ا نجیر و عصیر

که به تغییر است اقرب ناگزیر

هم نظر کن بر حمارت ز اعتبار

کاستخوانش گشته اندر ره غبار

زنده کردم بعد موتت در زمان

تا تو باشی آیتی بر مردمان

هم نظر کن بر عظام از مایعود

تا چسان از جاش برداریم زود

باز پیوندیم هم بر عظم ها

لحم های ریخته از نظم ها

شد چو بر وی کشف حال موت و بعث

گشت آگاه از مآل موت و بعث

گفت دانم قدرت خلاّق حی

که توانا باشد او بر کلّ شیء