گنجور

 
صفی علیشاه

اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ اَلْأَرْحٰامُ وَ مٰا تَزْدٰادُ وَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ (۸) عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْکَبِیرُ اَلْمُتَعٰالِ (۹) سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ (۱۰) لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ (۱۱)

خدا می‌داند آنچه بر می‌دارد هر ماده و آنچه را می‌کاهد رحمها و آنچه را می‌افزاید و همه چیز نزد او باندازه است (۸) دانای نهان و آشکار است بزرگست برتر است (۹) یکسانست از شما کسی که پوشید گفتار را و کسی که آشکار کرد آن را و کسی که او پنهانست بشب و آشکار است بروز (۱۰) مر او راست از پی هم در آینده‌ها از پیش روی او و از پس پشت او که نگهبانی می‌کنندش از امر خدا بدرستی که خدا تغییر نمی‌دهد آنچه با جمعیست تا وقتی که تغییر دهند آنچه در نفسهای ایشانست و چون خواهد خدا بجمعی بدی پس به گردانیدن نباشد مر آن را و نباشد مر ایشان را غیر خدا هیچ مددکاری (۱۱)

گو خدا داند که هر زن حمل او

در رحم چبود بد است آن یا نکو

نر بود یا ماده، کوته یا دراز

کآهد از وی یا شود افزوده باز

کم بود ز اعضایش اعنی در رحم

یا که افزون هست مستور این مهم

قصد یا مدت بود زآن بی مقال

اندکش شش مه فزون نزدیک سال

نزد او هر چیز باشد نیز هم

مر به اندازه بدون بیش و کم

اوست دانا بر نهان و آشکار

بس بزرگ و بس بلند از اقتدار

هست یکسان گر کسی قولی نهان

سازد از وی یا کند با کس عیان

یعنی اندر نفس سازد مختفی

یا که گوید فاش با یار وفی

وآنکه او در شب طلبکار خفاست

فعل خود پوشنده اندر پرده هاست

وآنکه او ظاهر کنندة فعل خود

هست اندر روز نزد نیک و بد

شد مساوی پیش آن دانای راز

کو بداند سرّ و جهر جمله باز

خود بُوند آیندگان او را ز پی

هم ز پیش روی و هم از پشت وی

تا نگهداری کنندش ز امر حق

مر ملایک از حوادث بر نسق

یا نویسند آن کرام الکاتبین

قول و فعل بنده را اندر زمین

دَه ملک باشد موکل بی نکول

بنده را وین هست اشارت بر عقول

در حدیث آمد نمی گشت ار ملک

مر موکل بندگان را یک به یک

جنّیانشان می ربودند از زمین

رمز معقول است این نیکو ببین

گفته اند این آیه از وجه نزول

هست راجع مر ضمیرش بر رسول

روزی آمد عامر ابن طفیل

سوی او با جملۀ اصحاب و خیل

گفت اسلام آورم گر من، به راست

چیست بهرم ، گفت آنچه عامه راست

در خلافت گفت داریم استوار

بعد خود، گفت این بود با کردگار

گفت، بر قومی کنی فرمانروا

گفت، نی بر عدل این باشد بنا

گفت، پس بدهی چه منصب ناگزیر

گفت، بر اصطبل و اسبانی امیر

گفت، حاجت نیست بر این منصبم

زآنکه من اسبان خود را صاحبم

با تو خواهم کرد تنها گفتگو

تا بیابم حق و باطل را نکو

گشت راضی مصطفی(ص) با او نشست

گفت، خادم حربه ای گیرد به دست

از قفا ناگه به پیغمبر زند

بیخبر کآن تیغ بر خود بر زند

احمد(ص) آن را دید و گفت ای ذوالمنن

کن کفایت شرّ ایشان را ز من

تافت برقی زود و خادم را فشرد

گو تو آن شمشیر بر وی خورد و مرد

رفت عامر گفت از لشکر به زود

پر کنم این شهر را من از جحود

در ره از مرکب به محرومی فتاد

دست و پایش خرد گشت و جان بداد

إنَّ االلهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوم

جز که خود بدهند تغییر آن زلوم

در خبر باشد که چون تحریم خمر

شد موکّد ز امر حق بر زید و عمر

بود روزی مصطفی(ص) اندر عبور

یک جوانی دید ز انصار او ز دور

شیشۀ بود از شرابش در بغل

چون فتادش چشم بر شاه اجل

گفت یا رب پرده یک بار دگر

بر کشی بر روی کار من اگر

ترک این عصیان کنم تائب شوم

ستر کن ای پرده پوش ذوالکرم

گفت پیغمبر مر او را چیست این

گفت باشد سرکه ای سلطان دین

گفت آور پیش تا بینم که چیست

چون چشید آن دید غیر از سرکه نیست

هم چشیدند از وی آن اصحاب و یار

بود سرکه آن جوان بگریست زار

گفت بود این خمر ای سلطان جان

چون تو را دیدم نمودم توبه زآن

گفت پیغمبر که آری خمر بود

توبه کردی یافت تغییر آن به زود

حق نخواهد بهر کس جز نیکویی

گر بد آید پیش، خود باعث تویی

نیکویی از نیکویی ها زایدت

بد کنی آن بد یقین پیش آیدت

حکمت حق چونکه یابد اقتضاء

تا که قومی را رسد سوء القضاء

نیست پس رد کردن آن را بی خلاف

باز نتوان داشت یعنی بر گزاف

مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَال را

باش موقن تا شناسی حال را

غیر حقشان والی ای یعنی که نیست

تا که دارد باز از ایشان گر بدی است