گنجور

 
صفی علیشاه

وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (۷)

و می‌گویند آنان که کافر شدند چرا فرو فرستاده نشد بر او آیتی از پروردگارش جز این نیست که تو بیم‌کننده و از برای هر قومی راهنمائیست (۷)

بر پیمبر کافران گویند نیست

از چه نازل آیت از رب گر نبی است

آیتی یعنی که ما خواهیم از او

نی که خود آورده است آن نام جو

بیم ده تو خلق را ز آزادی ای

هم به هر قومی است از حق هادی ای

بر تو یعنی نیست چیزی جز بلاغ

از مراد مردمت باید فراغ

هر زمان کآمد نبی ای پاک دلق

بُد مناسب معجزش با وضع خلق

آنچه شایع بود در ایّام او

از کمال و علم اندر جستجو

فوق آن را داد بر وی کردگار

تا بود حجت به خلق روزگار

مرده زنده کرد عیسی بر نشان

بُد چو شایع علم طب در آن زمان

سِحر هم در عهد موسی بود بیش

زآن عصا آورد در تبلیغ خویش

همچنین هر عصر هر پیغمبری

فوق خلقش بود فرهنگ و فری

این زمان علم فصاحت شایع است

وین کلام اندر فصاحت جامع است

یافت هم بر وی فصاحت اختتام

یابد این باشد کس ار تازی کلام

تا قیامت هیچ بر لفظ عرب

این چنین ناید کلامی بوالعجب

معجز این است ار شما دارید هوش

هست اتیان کافی از جنگ و خروش

سوره ای گر مثلش آرید از شیاع

نیست حاجت هیچ بر جنگ و نزاع

چون رسید اینجا کلام دلپذیر

با تو گویم نکته ای نغز ای فقیر

گر نگویم در سخن باشد قصور

هم بود ز انصاف و دانایی به دور

تا نپنداری که باشد قصد من

نفی قومی، لیک پیش آمد سخن

گر کس آرد بعد قرآن دعوتی

هم نباشد جز بیانش حجتی

نیست مکفی دعوت او را بیان

کآن بُد از پیغمبر آخر زمان

احمد (ص) آورد این نشان در دعوتش

جز بیان الاّ که باشد حجتش

گر به تازی آیت آرد پس یقین

پیش قرآن چیست کش خوانی متین

قطره با بحر ار نماید همسری

خنده آید بحر را زآن داوری

شبهه را سازم قوی گر چند هم

مثل قرآن باشد آن از بیش و کم

شد چو قرآن معجز از سابق به خلق

حکم سابق، سابق است ای پاک دلق

بعد از آن نبود دگر معجز بیان

جز که باشد چیز دیگر در نشان

پارسی یا تازی آنچه گفتنی است

بعد قرآن بالیقین اعجاز نیست

گر شناسی پارسی را ای رفیق

اندکی شو اندر این دفتر دقیق

تا چو تفسیر صفی دانی مگر

تا قیامت در جهان ناید مگر

گوید ار کس ممکن است اینسان سخن

بشنو از وی لیک تو باور مکن

نی که باشد معجزی و حجتی

لیک چون دارد به قرآن نسبتی

مثلش آوردن بسی باشد شگفت

گر توانی کی کَسَت ره برگرفت

سوره ای را نظم کن در امتحان

همچو آب و آینه صاف و روان

نفس را نستایم الاّ آنکه هست

شکر منعم حتم بهر حق پرست

نکنم ار اظهار داد حضرتش

ناسپاسی کرده ام بر نعمتش

اندر این اکرام خاص از ماخَلَق

برگزیده مر صفی را عون حق

ای خدا دانی تو خود سرّ نهفت

که صفی از خودستایی این نگفت

بلکه شکر نعمت ذوالطّول کرد

وآن ز قلب و هش نه محض قول کرد

می نخواهم تا کسی را من به کیش

زین سخن مایل نمایم سوی خویش

یا که خواهم مزدی از خلق گدا

یا که جویم پشت و عونی جز خدا

سال و عمرم هست بر نزدیک شصت

از هوسها تا چه دیگر باقی است

ور که هم باقی است چیزی از امید

کافی از خلق است خلاّق مجید

شصت سالم داده نان بی منّتی

هم برآورد ار که بودم حاجتی

هرگز از دنیا نبودم درهمی

هم نخوردم بهر تحصیلش غمی

آنچه قسمت در نخستم داده بود

بی تکلف بهر من آماده بود

از که خواهم در جهان چیزی دگر

با وجود آنچه دادم دادگر

صحت و آسایش و امنیّتم

داد و بر افزون صفای نیّتم

نیستم همسر به کس در هیچ کار

تا کنم با کس به کاری کارزار

آنچه بر من داده سلطان ملیک

باالله ار باشد کسی با من شریک

با که باشم پس به امری در نزاع

منّت ایزد را به داد بی صُداع

گفت من رزقت دهم بی رنج خلق

هم مخواه از من تو ملک و گنج خلق

آنچه محتاجی تو بر وی بی طلب

بدهمت خود با سبب یا بی سبب

وآنچه بر وی نیست هیچت احتیاج

در جهان وز وی نباشی لاعلاج

واگذار آن را بر این خلق مجاز

خود ز دنیا و آخرت کن بی نیاز

تا به ملک معرفت میرت کنم

صاحب این نطق و تقریرت کنم

نظم تفسیر ار نمایی جایز است

تا شود ظاهر که قرآن معجز است

این تو را بِه ، یا که ملک هر دو کون

چشم و لعل یار بِه یا نقش و لون

گو کتاب امروز برهان است و بس

نیست برهان بر مراد و میل کس

هر زمانی با شد اندر دعوتی

رهنما، پیغمبری بر امتی

جمله در تفسیر کُلِّ قَومٍ هَاد

با هم آن دو فرقه دارند اتحاد

کاندر این آیت مخاطب مرتضی است

بر همه خلق جهان او رهنماست

فخر رازی گفته در تفسیر خویش

بعض دیگر هم ز اهل دین و کیش

که شد این آیت چو نازل بر رسول

دست بر سینه نهاد اندر قبول

که نبیّ منذرم من بر عباد

هم تو باشی ای علی ، مولی و هاد

شاد آن کو هادیش در ره علی است

هر زمانی در ولایت با ولی است

در سلوک فقر و سیر مرحله

متصل سازد به حیدر سلسله

در سلوک، آن جان و سر بسپردن است

در حقیقت پیش جانان مردن است

در طریقت ره بری بر کوی یار

در حقیقت دین و دل سازی نثار

اهل ظاهر را علی (ع) باشد امام

راه و منزل اهل باطن را تمام

حق پرستانش به حق دانند و بس

حق بود بر قول درویشان نفس

نگذرم زین، بگذرد چند از زمان

دامنش نگذارد از کف عشق جان