گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ (۷۱) قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ اَلْمَلِکِ وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (۷۲) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا کُنّٰا سٰارِقِینَ (۷۳) قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کٰاذِبِینَ (۷۴) قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (۷۵) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اِسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِیهِ کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیُوسُفَ مٰا کٰانَ لِیَأْخُذَ أَخٰاهُ فِی دِینِ اَلْمَلِکِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (۷۶)

گفتند و روی کردند بر ایشان که چه کرده‌اید (۷۱) گفتند می‌جوییم آب‌خواره ملک را و برای کسی که آورد آن را بار شتریست و منم بآن کفیل (۷۲) گفتند بخدا که بحقیقت دانستید که نیامده‌ایم تا فساد کنیم در زمین و نیستیم ما دزدان (۷۳) گفتند پس چیست پاداش آن اگر باشید دروغگویان (۷۴) گفتند پاداش آن کسی که یافت شد در متاعیش پس آن کس جزای آنست همچنین جزا می‌دهیم ستمکاران را (۷۵) پس ابتدا کرد بظرفهای ایشان پیش از ظرف برادرش پس بیرون آورد آن را از ظرف برادرش همچنین حیله کردیم برای یوسف نبود که بگیرد برادرش را در دین پادشاه جز آنکه خواهد خدا بلند گردانیدیم مراتب آن را که خواهیم و بالای هر صاحب دانشی دانائیست (۷۶)

چون شنیدند آل یعقوب این ندا

سوی ایشان رو نمودند از قفا

می بگفتند از شما گم شد چه چیز

که ندا ء اینسان کنید از بی تمیز

آن کسان گفتند می جوییم ما

مشربۀ زرین که بود از پادشا

وَ لِمَنْ جَآءَ بِهِ حِملُ بَعِیر

ضامنم خود من بر این بر ناگزیر

یعنی آن کو آرد آن را لاکلام

بهر او یک اشتر آمد از طعام

می بگفتند آن پیمبر زادگان

تَااللهِ اعنی بر خدای انس و جان

خود شما دانید ما هستیم امین

بی خیانت بی فساد اندر زمین

اشتران را بسته ایم اینسان دهان

تا به لب نارند از زرع کسان

ما ز کنعان نامدیم اینجا یقین

تا کنیم افساد در این سرزمین

ما نه دزدیم و نه دزدی کار ماست

هر چه دور از عقل باشد عار ماست

مصریان گفتند پس چبود جزا

گر که باشید اندر این کاذب شما

مر جزاء گفتند گر در بار کس

یافت گردد مال دزدی یک عدس

آنکه صاحب مال گیرد دزد را

بهر خدمت تا به سالی مزد را

همچنین پاداش استمکارگان

میدهیم اعنی که دزدان را عیان

پس غلامان کاروانان را ز راه

بازگرداندند بر درگاه شاه

ابتداء کردند پس در جستجو

پیش از بار برادر رو به رو

پس به بار ابن یامین یافتند

چونکه آخر بار او بشکافتند

ما به یوسف این چنین آموختیم

شمع تدبیرش به وحی افروختیم

تا جزای کید اخوان را چنین

بدهد از تعلیم ما اندر زمین

نیست فعلی بیجزاء چند از خدای

مجرمان را بخشد از فضل و عطای

آن غم و اندوه و خجلت های بیش

بودشان پاداش آن افعال پیش

آنکه افکندند یوسف را به چاه

پس سپردندش به مالک بی گناه

دل شکستند آن پدر را بی سبب

سالها بگریست اندر روز و شب

گرچه حق بخشیدشان لیکن جزاء

شرط باشد هر عمل را بی خطاء

تا که وصف عدل هم یابد ظهور

گرچه اندک بُد جزاء و افزون قصور

بود آن هم از دعاهای پدر

که ببرد افعال ایشان از نظر

گفت بگذشتم من از اعمالشان

هم تو بگذر رحم کن بر حالشان

پس بُد این تدبیر از الهام حق

تا که بر یوسف نباشد طعن و دق

پس به فرزندان یعقوب انفعال

گشت وارد وز بیان گشتند لال

جمله کردند از نشان بد منش

نزد یوسف بر برادر سرزنش

این نبُد در کیش مصر و دین شاه

کو برادر را به خود دارد نگاه

بل غرامت بود سارق را ز مال

هم زدن با تازیانه لامحال

پس به استرقاق نگرفت او مگر

با ارادة حق برادر را دگر

کید حق بود اینکه آن کنعانیان

این چنین شان گشت جاری بر زبان

که جزای دزد بر صاحب متاع

هست سالی بندگی بی امتناع

رتبه ها خواهیم چون افزون کنیم

کَانَ فَوقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیم

تا که گردد منتهی بر ذات حق

کوست دانا بر رموز ماخَلَق

علم حق ذاتی است، علم است از صفات

نیست حق را وصف او زاید به ذات

شرح آن در جای خود سازم بیان

گفت یوسف نک چه با کنعانیان

خود شما گفتید ما آزاده ایم

بس امینیم و پیمبر زاده ایم

از شما صادر چرا گشت این عمل

در دیانت بودتان پنهان دغل

پس برادرها به بنیامین خطاب

این چنین کردند از قهر و عتاب

کابن راحیل این چه فعلی بُد شنیع

کز تو سر زد خواری آمد بر جمیع