گنجور

 
صفی علیشاه

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (۱)

بنام خداوند بخشندۀ مهربان (۱)

از پی تفسیر قرآن مجید

باشد از حق عمر و توفیقم امید

تا به شکر آنکه دادم نطق و کام

معنی قرآن به نظم آرم تمام

ابتداء از نام خویش اندر کتاب

با رسول رحمت آمد در خطاب

باب گنج علم خود ذات قدیم

کرد «بسم الله الرحمن الرحیم»

باب رحمت را به خلقان کرد باز

تا به رحمت سوی او گیرند ساز

این اشارت بود یعنی در سبب

رحمت او سابق آمد بر غضب

بهر شرح این سه نام با نظام

مر صفی آمد به گفتار و کلام

سابق از ایجاد کل ممکنات

کنز مخفی بود آن سلطان ذات

هستی او بود در عین کمون

ز اسم و رسم و شرط و بی شرطی برون

گویم از هستی بیانی در نخست

تا بیابی ره به گفتارم درست

دانش هستی بود باب سرای

فهم هستی کن ز در وآ نگه درآی

گر نداری ره به تحقیق وجود

دیگر از تفسیر و تأویلت چه سود؟

پای ادراکت بود همواره لنگ

پس به حبل هستی، اوّل زن تو چنگ

ذات باری هستی مطلق بود

اسم و وصف از ذات او مشتق بود

هستی مطلق بود ذات الاحد

اندر آن هستی نگنجد وصف و حد

مطلق از شرط است و پاک از چند و چون

وز شئون شرط و بی شرطی برون

قید و اطلاق است دور از حضرتش

برتر است از لابشئی رفعتش

نیست او را هیچ شرطی در وجود

نک به هستی همچنان باشد که بود

هستی دیگر که ظل ذات اوست

در تجلّی اولین آیات اوست

موج اول باشد از دریای ذات

شد مسمی او به اسماء و صفات

بحر اللّهیت آمد چون به موج

خلق از آن گشتند صادر فوج فوج

در مقام علم عین ممکنات

سر به سر گشتند ثابت یا ثقات

عقل اول گشت پیدا در وجود

وز پی تعظیم حق اندر سجود

نفس و افلاک و عناصر، روح و جسم

جمله شد موجود بر هر رسم و اسم

شمس رحمانیّتش افکند ظل

هر وجودی شد به حدی مستقل

بحر رحمت، کِشتِ خود را داد آب

گشت هر شیئی ز فیضش کامیاب

معنی « رحمان علی العرش استوی»

این بود گر داری از معنی نوا

خلق اشیاء جمله را شش روز کرد

روز خلق از شش جهت فیروز کرد

گر تو را گوید کس از وسواس و شک

روز و شب باشد ز مقدار فلک

اندر آن حضرت نه شب بود و نه روز

بُد بهاری بی خریف و بی تموز

پس مراد از خلقت شش روز چیست؟

کاندر آنجا شب نباشد روز نیست

گو مراد از «ستّه» باشد شش مقام

کاندر آن شش رتبه شد خلقت تمام

رتبۀ اول شد اسماء و صفات

ثانی اعیان تمام ممکنات

سیّمین جبروت و رابع در فتوح

هست ملکوت ار به تن داری تو روح

رتبۀ پنجم مثال آمد به اسم

در ششم مُلک شهود اعنی که جسم

از بیان «ستّه» مقصود این شش است

شمس حق زین شش جهت در تابش است

نکتۀ بکرِ خوش و روحانی ای

با تو گویم گر به فهم ارزانی ای

«هو» که باشد نام آن ذات الاحد

یازده باشد اگر دانی عدد

شش برابر چون یکی با ده شود

ذات مطلق آید والله شود

مظهر الله عین خاتم است

کو به عالم قطب و جان عالم است

هستی کون و مکان ز اِنعام اوست

احمد اندر دور هستی نام اوست

فیض رحمانی بر اشیاء شد چو تام

گفت از فیض رحیمی بر کرام

فیض رحمانی بر اشیاء شد عمیم

فیض خاص احمد بود یعنی رحیم

رحمت رحمانیش بر ممکنات

فیض هستی داد هر جا یا ثقات

رحمت خاص رحیمی بر خواص

یافت در قوس صعودی اختصاص

مجملی بود این ز شرح بسمله

کن به تفصیلش زمانی حوصله