گنجور

 
سعیدا

من به چشم و رخ آن سرو روانم مخلص

بنده ام در صفت جسم به جانم مخلص

داشتم جنگ به این خوش کمران لیکن کرد

پیچش زلف به آن موی میانم مخلص

گرچه خوبان همه را لب شکرین است اما

هست آنی به لب آن که به آنم مخلص

کس ز من گوی محبت نتواند بردن

بندهٔ پیرم و با طرز جوانم مخلص

نیست در نیت من چیز دگر جز محبوب

لیک با غیر سعیدا به زبانم مخلص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode