گنجور

 
صائب تبریزی

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را

به دست بوسه دهم خاک آستانش را

حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟

که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را

گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان

برآورم ز پس سر برون زبانش را

شهید باده چو خواهید جان نو یابد

به چوب تاک بسوزید استخوانش را

 
 
 
خاقانی

ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد

قباله‌دار ازل نامهٔ ضمانش را

به حکم هدیهٔ نوروزی آسمان هر سال

تبرک از شرف آوردی آستانش را

مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه