گنجور

 
صائب تبریزی

هر که شبها ز سر زانوی خود بالین کرد

غنچه سان جیب و بغل پرسخن رنگین کرد

زهر چشمش چه عجب گر به تبسم کم شد؟

به نمک تلخی بادام توان شیرین کرد

آه ازین عشق ستم پیشه که با چندین سعی

دهن تیشه فرهاد به خون شیرین کرد

 
 
 
ابن یمین

زلفت از سنبل تر گرد سمن پرچین کرد

گل رخ از پرتو خورشید رخت پرچین کرد

آمد از کوی تو باد سحری مشک افشان

مگر از شام دو زلفت گذری بر چین کرد

با سر کوی تو صاحبنظرش نتوان گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه